گنجور

شمارهٔ ۱۸۵۴

آن نه روییست که ماهی ست بدان زیبایی
وان نه بالاست، بلاییست بدان رعنایی
گر سر زلف سیه بازگشایی، چه عجب
که شود مشک تتار از غم تو شیدایی!!
بر دل من غم زلف تو گره بر گره ست
با تو بگشایم اگر پیش کسی نگشایی
مردم چشمی و شد خانه چشمم تاریک
تا تو در خانه دیگر شدی، ای بینایی
سوی دیوار چه آیی که نیاید، صنما
هیچگه صورت دیوار بدین زیبایی
هم بدان بام چو مهتاب طوافی مکن
آفتابی تو، چرا بر سر دیوار آیی؟
چند از دور، حبیبا، به سوی من نگری
چند هر ساعتی از خویشتنم بربایی
بخت یاری دهدم، گر تو به من یار شوی
دولتم رو بنماید، چو تو رو بنمایی
دوش پیغام تو بر ما برسیده ست، امروز
جان به شکرانه فرستیم، چه می فرمایی؟
بکشیدم سر زلف تو و خسرو داند
آنچه من می کشم امروز بدین تنهایی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن نه روییست که ماهی ست بدان زیبایی
وان نه بالاست، بلاییست بدان رعنایی
هوش مصنوعی: این زیبایی که مشاهده می‌شود، مانند زیبایی ماه نیست و این شکوه نیز، صرفاً به خاطر داشتن بال نیست.
گر سر زلف سیه بازگشایی، چه عجب
که شود مشک تتار از غم تو شیدایی!!
هوش مصنوعی: اگر موهای مشکی‌ات را باز کنی، عجیب نیست که دل عاشق از غم تو شاداب و سرمست شود!
بر دل من غم زلف تو گره بر گره ست
با تو بگشایم اگر پیش کسی نگشایی
هوش مصنوعی: غم زلف تو بر دل من به مانند گره‌هایی پیچیده شده است. اگر تو بخواهی، می‌توانم این گره‌ها را باز کنم، اما اگر تو پیش کسی این گره‌ها را باز نکنید، من هم نمی‌توانم.
مردم چشمی و شد خانه چشمم تاریک
تا تو در خانه دیگر شدی، ای بینایی
هوش مصنوعی: مردم چشم من به تو وابسته بود و با دوری تو، حالا خانه‌ام تاریک و بی‌نور شده است. تو که بینا و آگاه هستی، به جایی دیگر رفته‌ای.
سوی دیوار چه آیی که نیاید، صنما
هیچگه صورت دیوار بدین زیبایی
هوش مصنوعی: سوی دیوار چرا می‌روی، اگر کسی نیاید؟ ای محبوب، هیچ وقت چیزی به زیبایی این دیوار وجود ندارد.
هم بدان بام چو مهتاب طوافی مکن
آفتابی تو، چرا بر سر دیوار آیی؟
هوش مصنوعی: به آنقدر با احتیاط و دقت وارد نشو که کسی متوجه حضور تو نشود. تو که درخشان و تابناک هستی، چرا باید به سر دیوار بیایی؟
چند از دور، حبیبا، به سوی من نگری
چند هر ساعتی از خویشتنم بربایی
هوش مصنوعی: ای محبوب، چند بار به سوی من نگاه می‌کنی؟ هر ساعتی که به تو نگاه می‌کنم، در واقع از خودم و وجودم فاصله می‌گیرم.
بخت یاری دهدم، گر تو به من یار شوی
دولتم رو بنماید، چو تو رو بنمایی
هوش مصنوعی: اگر تو به من کمک کنی و یار من باشی، شانس و اقبال به من روی خواهد آورد و زندگی‌ام رونق خواهد گرفت.
دوش پیغام تو بر ما برسیده ست، امروز
جان به شکرانه فرستیم، چه می فرمایی؟
هوش مصنوعی: دیشب پیغام تو به ما رسید و امروز به خاطر این خبر خوش خیلی شکرگزار هستیم. نظر تو چیست؟
بکشیدم سر زلف تو و خسرو داند
آنچه من می کشم امروز بدین تنهایی
هوش مصنوعی: من به خاطر موهای تو جانم را به خطر انداختم و فقط خسرو می‌داند که من امروز چه سختی‌هایی را در این تنهایی تحمل می‌کنم.