گنجور

شمارهٔ ۱۸۴۵

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی ساقی و شراب قرمزی که دارم، بیشتر از آن که به زندگی ابدی فکر کنم، به محبوب تشنه ام فکر می‌کنم.
منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
هوش مصنوعی: من در شب تنها هستم و مانند سگان دور کویت می‌چرخم؛ آرزو ندارم به مقام و سلطنت برسم چون با نگهبانی از عشق تو خوشحال‌ترم.
غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
هوش مصنوعی: اگرچه غم او مرا پیر کرده، اما من از دل درد و شکایت نمی‌کنم و حتی صد هزار نفر مثل من را فدای آن جوانی می‌کنم.
برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
هوش مصنوعی: ای دوست پیروز، به من برسی که نه شراب خوش‌رنگی مرا مست کرده، بلکه اشک‌های سرخ و غم‌انگیز قلبم است که مرا این‌گونه نابود کرده است.
تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
هوش مصنوعی: تو از شهر رفته‌ای و من در اوج شادی و سرخوشی هستم، بدون این‌که به موسیقی و سازهای مختلف نیازی داشته باشم.
ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
هوش مصنوعی: از دلتنگی و فراق، بی‌خبر از حال و روز من هستی، اما با نوازشی که بلدی و توجهی که داری، می‌توانی جان و زبانم را به زندگی برگردانی.
تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
هوش مصنوعی: تن من مانند موم در آتش آب شد، ولی دل من که همچون سنگ سخت است، در غم فراق تو داغ و متاثر است. تو اما همچنان بر همان حال اولیه‌ات باقی مانده‌ای.
چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی
هوش مصنوعی: وقتی که خبر غم را به دوستان برسانی، دل‌هایی که مرده‌اند دوباره زندگی می‌گیرند، زیرا غم دوستان، برای روح مانند غذایی است.
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
هوش مصنوعی: ای نسیم، نرو و از ناله دردمندان ناراحت نشو، چون اگر خبری از غایبان مجلس برای ما بیاوری، ما را دلشکسته‌تر می‌کنی.
طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
هوش مصنوعی: آرزو و خواسته برای رسیدن به تو تنها یک خیال و آرزو است، چون هیچ‌کس از سگان در کوچه و خیابان به مهمانی دعوت نمی‌شود.
که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
هوش مصنوعی: اگر دل سنگی هم از محبت تو بگریه کند، این نشانه‌ای از عشق است و درباره آن می‌توان با زبان صحبت کرد.
صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم تو را توصیف کنم، وقتی که هر چه پادشاهان در خیال و ذهن خود تصور کنند، تو با زیبایی‌ات بیشتر از آنی.