شمارهٔ ۱۸۳۷
باز بهر جان ما را ناز در سر میکنی
دیده بیننده را هردم به خون تر میکنی
گر چو مویم میکنی، بهر عدم هم دولت است
زانکه ره دورست و بار من سبکتر میکنی
آفتابی تو، ولی زآنجا که روز چون منیست
کی سر اندر خانه تاریک من در میکنی
گفتی از دل دور کن جان را و هم با من بساز
شرم بادت خویش را با جان برابر میکنی
میکنی آن خندهای تا ریش من بهتر شود
باز خنده میزنی و آزار دیگر میکنی
ای بت بدکیش، چشم نامسلمان را بپوش
در مسلمانی چرا تاراج کافر میکنی؟
هر زمان گویی که حال خویش پیش من بگوی
آری آری، گفت خسرو نیک باور میکنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز بهر جان ما را ناز در سر میکنی
دیده بیننده را هردم به خون تر میکنی
هوش مصنوعی: تو بار دیگر با ناز خود زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهی و هر لحظه چشمان بیننده را پر از اشک و غم میکنی.
گر چو مویم میکنی، بهر عدم هم دولت است
زانکه ره دورست و بار من سبکتر میکنی
هوش مصنوعی: اگر مرا مانند مو با خودت میکشی، در واقع برای نابودی هم خوشبختی وجود دارد؛ زیرا راه دور است و تو بار مرا سبکتر میکنی.
آفتابی تو، ولی زآنجا که روز چون منیست
کی سر اندر خانه تاریک من در میکنی
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی هستی، اما از آنجا که روز مانند من روشن است، چرا در خانه تاریک من وارد میشوی؟
گفتی از دل دور کن جان را و هم با من بساز
شرم بادت خویش را با جان برابر میکنی
هوش مصنوعی: گفتی که از دل خود دور کن و با من بساز، شرم بر تو باد که خود را در برابر جانت قرار میدهی.
میکنی آن خندهای تا ریش من بهتر شود
باز خنده میزنی و آزار دیگر میکنی
هوش مصنوعی: تو آنقدر میخندی که ریش من بهتر و زیباتر شود، اما باز هم با خندهات به من زخم میزنی و آزارم میکنی.
ای بت بدکیش، چشم نامسلمان را بپوش
در مسلمانی چرا تاراج کافر میکنی؟
هوش مصنوعی: ای معشوقه نیکوکار، چرا با زیبایی خود چشم غیرمؤمنان را مسدود میکنی و در حالی که خود را مسلمان میدانی، به غارت دل کفار میپردازی؟
هر زمان گویی که حال خویش پیش من بگوی
آری آری، گفت خسرو نیک باور میکنی
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهی حال و احوال خود را برایم بگویی، بگو. خسرو به او گفت: "آری، تو به خوبی میفهمی و باور میکنی."