گنجور

شمارهٔ ۱۸۳۴

خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی
عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »
بر سر خاک شهید عشق حاجت خواستم
گفت «نام دلبر ما گو، ولی حاجت مگوی »
آب چشمم شست خون و خون چشمم گشت آب
پند گویا، بنگر این خوناب و دست از من بشوی
دی به بازاری گذشتی، خاست هویی آنچنان
جان و دل کردند خلقی گم در آن فریاد و هوی
جان من گم گشت و می جویم، نمی یابم نشان
چون تو در جان منی، باری چنین خود را مجوی
در خرابیهای هجران گر تو در خسرو رسی
در بیابان کی رود بهر رضای تشنه جوی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواستم زو آبرویی، گفت «بیهوده مگوی
عاشقان را ز آب چشم خویش باشد آبروی »
هوش مصنوعی: خواستند از او آبرو بگیرند، ولی او پاسخ داد: "عاشقان را آبرو با اشک‌های خودشان است و این صحبت‌ها بیهوده است."
بر سر خاک شهید عشق حاجت خواستم
گفت «نام دلبر ما گو، ولی حاجت مگوی »
هوش مصنوعی: در کنار مزار شهید عشق، از او خواستم که حاجتی برایم برآورده کند. او در پاسخ گفت: «فقط نام معشوق ما را ببر، اما از حاجت و خواسته‌ات سخن نگو.»
آب چشمم شست خون و خون چشمم گشت آب
پند گویا، بنگر این خوناب و دست از من بشوی
هوش مصنوعی: آب چشمانم می‌ریزد و آنقدر غمگینم که گویی خون از چشمانم بیرون می‌آید. پند و نصیحت مشهود است، به این بی‌نهایت درد و رنج نگاه کن و دیگر به من توجه نکن.
دی به بازاری گذشتی، خاست هویی آنچنان
جان و دل کردند خلقی گم در آن فریاد و هوی
هوش مصنوعی: در روزی به بازاری رفتی که ناگهان صدایی بلند شد و مردم آنجا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند، گویی در آن فریاد و سر و صدا، روح و جانشان در پی یافتن چیزی گم شده بود.
جان من گم گشت و می جویم، نمی یابم نشان
چون تو در جان منی، باری چنین خود را مجوی
هوش مصنوعی: روح من گم شده و به دنبالش می‌گردم، اما نشانی از آن پیدا نمی‌کنم. تو همانند جان من هستی، پس چرا این‌قدر خود را جستجو می‌کنی؟
در خرابیهای هجران گر تو در خسرو رسی
در بیابان کی رود بهر رضای تشنه جوی
هوش مصنوعی: اگر در ویرانی‌های جدایی به محبوب دست یابی، در بیابان تصمیم می‌گیری که برای خوشحالی تشنه‌ات جویی پیدا کنی.