گنجور

شمارهٔ ۱۸۳۳

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری
چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری
می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو
هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری
تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم
گر نه آنی تو که با ما حق صحبت بگذاری
بیهده ست این که سر کوی تو باران دو چشمم
کز وفا خوشه نیابم که تو این تخم بکاری
شادمانم به غمت گر چه دل سوخته خون شد
شاد بادا دل تو گر چه ز ما یاد نیاری
صید آن چشم شدم، گر کشدم نیست ملامت
گر بجویند ز ترکان دیت خون شکاری
ای خیال رخ آن یار جدامانده درین دل
او چون مهمان نرسد، خانه به صورت چه نگاری؟
ای که بی فایده پندم دهی، آن روی ندیده
گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری
آبگینه ست دل نازک بی طاقت خسرو
بشکند وه که چنین گر تو ز دستت بگذاری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری
چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات را با چه چیزی می‌توان مقایسه کرد؟ با گلزار و بهار، یا با چشمان مستت که مانند نرگس زیبایی خماری دارند.
می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو
هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری
هوش مصنوعی: تو در مسیر خود روانه هستی و جانت مانند گردی که اطراف گل می‌چرخد، به دور تو می‌گردد، گویی که خاری در کنار گل باشد.
تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم
گر نه آنی تو که با ما حق صحبت بگذاری
هوش مصنوعی: بیا تیغ را بگذار تا من حقی از عشق تو را ادا کنم، وگرنه تو همانی هستی که حق گفتگو با ما را نمی‌گذاری.
بیهده ست این که سر کوی تو باران دو چشمم
کز وفا خوشه نیابم که تو این تخم بکاری
هوش مصنوعی: اینکه بخواهم در کنار کوی تو اشک بریزم بی فایده است، چرا که از عشق و وفا چیزی به دست نخواهم آورد. تو در واقع، بذر محبت را نمی‌کاری.
شادمانم به غمت گر چه دل سوخته خون شد
شاد بادا دل تو گر چه ز ما یاد نیاری
هوش مصنوعی: من به خاطر اندوه تو خوشحالم، حتی اگر دلم به درد آمده و خونین شده باشد. امیدوارم دلت شاد باشد، حتی اگر از ما یاد نکنیدی.
صید آن چشم شدم، گر کشدم نیست ملامت
گر بجویند ز ترکان دیت خون شکاری
هوش مصنوعی: اگر من شدم صید آن چشم، اگر هم مرا بکشند، ملامتی نیست. اگر به سراغ من بیایند، گویی که خون آواره‌ای را می‌جویند.
ای خیال رخ آن یار جدامانده درین دل
او چون مهمان نرسد، خانه به صورت چه نگاری؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس دلتنگی و غم ناشی از نبودن محبوب است. گوینده به خیال صورت آن یار اشاره می‌کند که در دل او جا گرفته اما چون مهمانی دیررس به خانه نمی‌آید، خانه‌ی دلش به چه شکلی در می‌آید؟ این نشان‌دهنده‌ی تنهایی و تاثیر عمیق عشق بر احساسات اوست.
ای که بی فایده پندم دهی، آن روی ندیده
گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری
هوش مصنوعی: این شخصی که به من نصیحت می‌کند، اگر خود را در مقابل واقعیت شخصی که اصلاً او را ندیده قرار دهد، متوجه می‌شود که به سخنان من توجهی نمی‌کند.
آبگینه ست دل نازک بی طاقت خسرو
بشکند وه که چنین گر تو ز دستت بگذاری
هوش مصنوعی: دل حساس و لطیف خسرو مانند شیشه‌ای است که به آسانی ممکن است بشکند. افسوس که اگر تو او را به حال خود بگذاری، این شکست حتماً رخ خواهد داد.