گنجور

شمارهٔ ۱۸۲۹

می گذری که سینه را وقف هوای خود کنی
من که بوم که بر دلم داغ جفای خود کنی
گویمت این چنین مرو، وز بد چشم کن حذر
لیک تو گفت نشنوی، کار برای خود کنی
حیف بود که در روش پای تو بر زمین رسد
دیده به خاک می نهم، گر ته پای خود کنی
ماهی و آفتاب سان گرم بر آسمان روی
آه مرا اگر شبی راهنمای خود کنی
گفتی اگر نگه کنی دو رخ من سزا کنم
آینه گر کنی نگه، هم تو سزای خود کنی
جان تو هست در دلم، وز سر لطف و مردمی
هر چه بجای دل کنی، آنگه بجای خود کنی
خسرو از اشتیاق تو سوخته گشت و وقت شد
گر نظری به مرحمت سوی گدای خود کنی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می گذری که سینه را وقف هوای خود کنی
من که بوم که بر دلم داغ جفای خود کنی
هوش مصنوعی: تو عبور می‌کنی تا دل من را به هوای خود مشغول کنی، اما من مانند پرنده‌ای هستم که بر دلم زخم بی‌رحمی‌ات را گذاشته‌ای.
گویمت این چنین مرو، وز بد چشم کن حذر
لیک تو گفت نشنوی، کار برای خود کنی
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که این‌گونه نرو و از چشم‌های بد دوری کن، اما تو می‌گویی که به حرف من گوش نمی‌کنی و کار را به خودت واگذار کرده‌ای.
حیف بود که در روش پای تو بر زمین رسد
دیده به خاک می نهم، گر ته پای خود کنی
هوش مصنوعی: حتی خوب است که در راه تو پا بگذارم، اما حسرت می‌زنم که نکند چشمانم به زمین بیفتد. اگر خودت هم قدمی برای این کار برداری، حتماً ادامه خواهم داد.
ماهی و آفتاب سان گرم بر آسمان روی
آه مرا اگر شبی راهنمای خود کنی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند یک ماهی در آسمان درخشانی و درخشش تو مانند آفتاب باشد، من امیدوارم که یک شب راهنمای من شوی و دلگرمی ببخشایی.
گفتی اگر نگه کنی دو رخ من سزا کنم
آینه گر کنی نگه، هم تو سزای خود کنی
هوش مصنوعی: اگر تو به چهره‌ی من نگاه کنی، سزاوار آن هستی که به زیبایی من توجه کنی. در این میان، هم تو به زیبایی و صفای خود توجه می‌کنی.
جان تو هست در دلم، وز سر لطف و مردمی
هر چه بجای دل کنی، آنگه بجای خود کنی
هوش مصنوعی: وجود تو در دل من است و از روی لطف و انسانیت، هر کاری که به جای دل انجام دهی، در واقع به جای خودت انجام داده‌ای.
خسرو از اشتیاق تو سوخته گشت و وقت شد
گر نظری به مرحمت سوی گدای خود کنی
هوش مصنوعی: خسرو از شدت عشق و اشتیاق به تو به درد و رنج افتاده است. حال زمان آن رسیده که نگاهی به این گدای خودت بیندازی و به او لطفی کنی.

خوانش ها

شمارهٔ ۱۸۲۹ به خوانش زهرا بهمنی