شمارهٔ ۱۸۱۰
رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی؟
حال دل مسکین را می دانی و می پوشی
گر نرخ به جان سازی، ور عمر بها گویی
از دیده خریدارم هر عشوه که بفروشی
گفتی که ز می هر دم سودای دلی دارم
تا خون که خواهد بود آن باده که می نوشی
از درد فراقت من بیم است که جان بدهم
ساقی دو سه می برده با داروی بیهوشی
شب رفت، چراغ ما از سوز نمی شیند
ای شمع، تو هم دانم آتش زده دوشی
زین دیده بی فرمان خون چند خورم آخر
یکبار ز سر بگذر، ای سیل که بر دوشی
گر فتنه ز چشم آمد، ای دل، تو چرا مانی
ور سوخته شد عاشق، عارف، تو چرا جوشی
غم بست لبم آخر، درد دل بیماران
از ناله شود وردش، زو مرده به خاموشی
گفتم که کنم یادش تا دل به نشاط آید
چون کار به جان آمد، خوش وقت فراموشی
گر خال بناگوشت دل بستد و منکر شد
باری تو گواهی ده، ای در بناگوشی
خسرو، ز رخ خوبان گفتی که کنم توبه
کاری که ز تو ناید، بیهوده چرا کوشی؟
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی؟
حال دل مسکین را می دانی و می پوشی
هوش مصنوعی: چهرهات را چه میپوشانی و در دلت چه کینهای را پنهان میکنی؟ آیا حال و روز مسکین را نمیدانی و آن را میپوشانی؟
گر نرخ به جان سازی، ور عمر بها گویی
از دیده خریدارم هر عشوه که بفروشی
هوش مصنوعی: اگر قیمت جانم را تعیین کنی، و اگر ارزش عمر را بگویی، من از دیدگاه خریدار هر زیبایی و جاذبهای که بفروشی، آن را میخرم.
گفتی که ز می هر دم سودای دلی دارم
تا خون که خواهد بود آن باده که می نوشی
هوش مصنوعی: تو گفتی هر لحظه در فکر دل عاشقانهای هستم، و تا زمانی که خون در رگهایم جاری است، آن بادهای که مینوشی را میخواهم.
از درد فراقت من بیم است که جان بدهم
ساقی دو سه می برده با داروی بیهوشی
هوش مصنوعی: از دلتنگی و جدایی از تو میترسم که شاید جانم را از دست بدهم. ای ساقی، چند جرعه شراب به من بده تا به کمک آن از این بیقراری فرار کنم.
شب رفت، چراغ ما از سوز نمی شیند
ای شمع، تو هم دانم آتش زده دوشی
هوش مصنوعی: شب تمام شد و نور چراغ ما از شدت احساس خاموش نمیشود. ای شمع، میدانم که شب گذشته شعلهات را هم روشن کردهای.
زین دیده بی فرمان خون چند خورم آخر
یکبار ز سر بگذر، ای سیل که بر دوشی
هوش مصنوعی: من از این چشمی که بینظم و کنترل است، خون فراق را چندین بار نوشیدهام. ای سیل، یک بار هم از بالا به من نگاه کن و بگذر.
گر فتنه ز چشم آمد، ای دل، تو چرا مانی
ور سوخته شد عاشق، عارف، تو چرا جوشی
هوش مصنوعی: اگر فتنه و آشوب از نگاهت بیرون میآید، چرا ای دل درنگ میکنی؟ اگر عاشق سوخته است، عارف، چرا هنوز از خود بیتابی نشان میدهی؟
غم بست لبم آخر، درد دل بیماران
از ناله شود وردش، زو مرده به خاموشی
هوش مصنوعی: من به خاطر غم و درد دل خود، دیگر قادر به سخن گفتن نیستم. نالههای دیگران هم به تکرار میافتد و من در این سکوت، به یاد مردگان به سر میبرم.
گفتم که کنم یادش تا دل به نشاط آید
چون کار به جان آمد، خوش وقت فراموشی
هوش مصنوعی: گفتم که یاد او را زنده نگهدارم تا دلم شاد شود، اما وقتی کار به جانم رسید، خوشحالانه او را فراموش کردم.
گر خال بناگوشت دل بستد و منکر شد
باری تو گواهی ده، ای در بناگوشی
هوش مصنوعی: اگر خال زیبای تو دل مرا ربود و از من بیخبر شد، تو که در گوش من هستی، میتوانی بر این اتفاق شهادت بدهی.
خسرو، ز رخ خوبان گفتی که کنم توبه
کاری که ز تو ناید، بیهوده چرا کوشی؟
هوش مصنوعی: اگر تو از زیباییهای محبوبان سخن میگویی، چرا توبهای کنم از کارهایی که از تو برنمیآید؟ پس بیدلیل چرا تلاش کنی؟