گنجور

شمارهٔ ۱۷۸۳

خنده را سوختن جان من آموخته ای
غمزه را غارت ایمان من آموخته ای
جان به بازی ببری از من و بازم ندهی
این چه بازیست که بر جان من آموخته ای؟
می زنی بر من سرگشته که سربازی کن
گوی بازی تو به چوگان من آموخته ای
طره را بشکنی و باز ببندی، دانم
این شکست از پی پیمان من آموخته ای
جا به چشمم کنی و غرقه شوم برنکشی
آشنا گر چه به طوفان من آموخته ای
پاره گرد، ای دل و خون شو که ترا فرمان است
عشق بازی تو به فرمان من آموخته ای
چه کنی از مژه سحر از پی خسرو هر دم
این عملها نه ز دیوان من آموخته ای؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خنده را سوختن جان من آموخته ای
غمزه را غارت ایمان من آموخته ای
هوش مصنوعی: تو به من آموخته‌ای که چگونه با خنده بسوزم و از غمزه‌ات ایمانم را به تاراج بگذارم.
جان به بازی ببری از من و بازم ندهی
این چه بازیست که بر جان من آموخته ای؟
هوش مصنوعی: تو جان من را به بازی می‌گیری و هیچ بازخوردی به من نمی‌دهی. این چه نوع بازی است که به من آموخته‌ای؟
می زنی بر من سرگشته که سربازی کن
گوی بازی تو به چوگان من آموخته ای
هوش مصنوعی: تو به من اشاره می‌کنی که تنها به خاطر من تلاش کنم، در حالی که من مانند بازیکنی شایسته، بازی را از تو آموخته‌ام.
طره را بشکنی و باز ببندی، دانم
این شکست از پی پیمان من آموخته ای
هوش مصنوعی: تو موهای مرا به هم می‌زنی و دوباره به حالت اول بر می‌گردانی، می‌دانم که این کار تو به خاطر وفای به عهد من است که یاد گرفته‌ای.
جا به چشمم کنی و غرقه شوم برنکشی
آشنا گر چه به طوفان من آموخته ای
هوش مصنوعی: اگر تو به چشمان من نگاه کنی و من در آن غوطه‌ور شوم، حتی اگر با طوفان من آشنا باشی، نمی‌توانی من را نجات دهی.
پاره گرد، ای دل و خون شو که ترا فرمان است
عشق بازی تو به فرمان من آموخته ای
هوش مصنوعی: ای دل، مانند پاره‌ای از دنیای عشق خونین شو، زیرا تو در عشق بازی، به دست من تربیت شده‌ای.
چه کنی از مژه سحر از پی خسرو هر دم
این عملها نه ز دیوان من آموخته ای؟
هوش مصنوعی: چگونه از مژه‌ی سحر به دنبال پادشاه هر لحظه این کارها را انجام می‌دهی؟ آیا این کارها را از دیوان من یاد گرفته‌ای؟