شمارهٔ ۱۷۸۰
سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای
از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا
خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کردهای
وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون
ای عفاک الله تو باری دیده را نم کردهای
زین پریشانی، سرت گردم، خلاصم کن دمی
ای که کار من چو زلف خویش در هم کردهای
دل به تو دادم، کنون میخواهی این دم جان ز من
آری، آری، بر دلم جور و جفا کم کردهای
ریش کردی سینهام از ناوک هجران و باز
خنده کردی بر دلم جور و جفا کم کردهای
گر ز بیمهری سخن میگویی، آن را خود مگوی
ور ز من میپرسی، از بیداد آن هم کردهای
خسروا، دیوانگی بگذار و لعلش را مخواه
کاین سلیمان است کز وی قصد خاتم کردهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای
از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
هوش مصنوعی: سینهام را از ناراحتیهای دنیا به خاطر تو خالی کردهای، اما از غم خودت باعث شدهای که رسوا شوم و همه از حال و روزم باخبر شوند.
فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا
خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کردهای
هوش مصنوعی: ای چشم من، تو آشکار کردی که هر جا از دل غمی خواستم بگویم، تو به بنیاد این اندوه پرداختهای.
وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون
ای عفاک الله تو باری دیده را نم کردهای
هوش مصنوعی: آه، اینکه مردم به خاطر اندوه من اشک میریزند، خون بر دل میگیرد. ای بخشایشگر، تو واقعاً چشمان مرا پر از اشک نکردهای؟
زین پریشانی، سرت گردم، خلاصم کن دمی
ای که کار من چو زلف خویش در هم کردهای
هوش مصنوعی: از این همه آشفتگی که در من به وجود آوردهای، لحظهای سرم را از این حالت آزاد کن، ای کسی که کار من را چنان درهم و برهم کردهای که گویی موهایت را به هم بافتهای.
دل به تو دادم، کنون میخواهی این دم جان ز من
آری، آری، بر دلم جور و جفا کم کردهای
هوش مصنوعی: من قلبم را به تو سپردم، حالا میخواهی در این لحظه جانم را بگیری، بله، بر دلم سختی و ظلمی که روا داشتی کم کردهای.
ریش کردی سینهام از ناوک هجران و باز
خنده کردی بر دلم جور و جفا کم کردهای
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از درد جدایی و رنجی که از آن میکشد، صحبت میکند. او احساس میکند که عشق و دوری مانند زخم عمیقی بر سینهاش نشسته و در عین حال، با وجود این درد، دیگری به زندگی او خنده و شادی میبخشد. این تضاد بین رنج و خوشی، نشاندهندهی پیچیدگیهای احساسات انسانی است.
گر ز بیمهری سخن میگویی، آن را خود مگوی
ور ز من میپرسی، از بیداد آن هم کردهای
هوش مصنوعی: اگر از بیمحبتی و نداشتن مهرو محبت صحبت میکنی، خودت این حرف را نزن، و اگر از من میپرسی، بدانی که خودت هم در این ظلم و ستم نقشی داشتهای.
خسروا، دیوانگی بگذار و لعلش را مخواه
کاین سلیمان است کز وی قصد خاتم کردهای
هوش مصنوعی: ای خسرو، دیوانگی را کنار بگذار و به دنبال لعل او نباش؛ چرا که او سلیمان است و تو به خاطر او به دنبال دستاویزی بودهای.