شمارهٔ ۱۷۶۷
ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه
کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه
از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه
بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه
یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر
نوح کشتی برد، ما را غوطه در طوفان مخواه
دشمن کش دوست می خوانی، مرادت کی دهد؟
نام قصاب ار خضر شد، چشمه حیوان مخواه
شهسوارا، ناوک مژگان زدی جان بستدی
بیشتر زان چون ندارم، مزد آن پیکان مخواه
از تن عاشق ز بهر خون او پرسش مکن
از بز قربان ز بهر کشتنش فرمان مخواه
تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوی
دل نه آبادست، عشره از ده ویران مخواه
خاک پایش را به دل می خواهی، ای دیده، خطاست
گوهری را کش دو عالم قیمت است ارزان مخواه
من اسیر شاهد و تو زهد خواهی، ای رفیق
آنچه ناید از من رسوای تر دامان، مخواه
زاری خسرو مجو در سینه های بی خبر
ناله مرغ اسیر از بلبل بستان مخواه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه
کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه
هوش مصنوعی: ای دل، اگر عاشق هستی، از این غم رهایی جانت را نخواه. به فکر سامان دادن به اوضاع نباش و در پی درمان درد خود نباش.
از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه
بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه
هوش مصنوعی: از مشکلات و سختیها نترس و چشمت را از زیباییها برنگیر. در میانهی کار، از پادشاه چیزی طلب نکن.
یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر
نوح کشتی برد، ما را غوطه در طوفان مخواه
هوش مصنوعی: دوستانهها در حال حرکت هستند، اما من در ویرانی و دوری از یار خود زبان به شکایت نمیگشایم. همچون نوح که کشتیاش را به سرمنزل مقصود راند، من را از غرق شدن در این طوفان نجات ندهید.
دشمن کش دوست می خوانی، مرادت کی دهد؟
نام قصاب ار خضر شد، چشمه حیوان مخواه
هوش مصنوعی: تو دشمنی را که به ظاهر دوست میخوانی، چگونه میتوانی به او امید داشته باشی؟ اگر کسی مانند خضر (که نماد زندگی جاویدان است) شود و نام قصاب (که کارش کشتن است) را بر خود بگذارد، دیگر نباید امیدی به چشمه حیات و زندگی داشته باشی.
شهسوارا، ناوک مژگان زدی جان بستدی
بیشتر زان چون ندارم، مزد آن پیکان مخواه
هوش مصنوعی: ای سواران، تیر مژگان تو جانم را بیشتر گرفته است. از آنجایی که دیگر چیزی ندارم، درخواست پاداش آن تیر را نکن.
از تن عاشق ز بهر خون او پرسش مکن
از بز قربان ز بهر کشتنش فرمان مخواه
هوش مصنوعی: از جسم عاشق به خاطر خون او سوال نکن و از بز قربانی هم برای کشتنش درخواست نکن.
تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوی
دل نه آبادست، عشره از ده ویران مخواه
هوش مصنوعی: بدن انسان پوشیده نیست، اما پاکی و پاکدامنی را از جستی و خیزی مانند سگ در گلخن نخواهید. دل نیز آباد و سرسبز نیست، از گروهی در دهی ویران چیزی نخواهید.
خاک پایش را به دل می خواهی، ای دیده، خطاست
گوهری را کش دو عالم قیمت است ارزان مخواه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی خاک پای او را در دل خود داشته باشی، ای چشم، این اشتباه است. باید بدانی که گوهری که در دو جهان بیقیمت است، هرگز نباید ارزان بگِذاری.
من اسیر شاهد و تو زهد خواهی، ای رفیق
آنچه ناید از من رسوای تر دامان، مخواه
هوش مصنوعی: من به نیروی عشق و زیبایی دل سپردهام و تو به ترک دنیا و زهد متعهدی، اما ای دوست از من نخواسته که بیش از این رسوا شوم و آبرویم را ببرم.
زاری خسرو مجو در سینه های بی خبر
ناله مرغ اسیر از بلبل بستان مخواه
هوش مصنوعی: از آوای دلنواز بلبل در باغ نپرس، چون دلهای ناآگاه نمیدانند که خسرو چگونه غمگین است و در سینههایشان زاری نمیکنند.