شمارهٔ ۱۷۶۸
به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم
که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن
حدیث من بدان ماند که دیوان کار دیوانه
دل و جان گر چه با من صحبتی دارند دیرینه
ولیکن چون زیم بی دوست با این چند بیگانه
به بدنامی و رسوایی اسیران را مزن طعنه
تو، ای زاهد، ندیده ستی بلای چشم مستانه
همه یاران به گشت باغ و میل من به کنج غم
یکی زندان نماید بوستان بر مرغ ویرانه
نگون کن، ساقیا، خم را که این آتش که من می دارم
به دریا نیز ننشیند، چه جای طاس و پیمانه
اثر در جانست مستی را اگر در آب و گل بودی
سبو را مست و غلطان دیدمی در صحن میخانه
گرم خون ریزد آن سلطان، فدای بندگان او
که عاشق کز بلا ترسد نباشد مرد مردانه
گه کشتن بود در پیش خوبان رونق عاشق
به گاه جانفروشی گرمی بازار پروانه
شب خسرو همه در قصه خوبان به روز آمد
سگان را در نفیر و پاسبانان را در افسانه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
هوش مصنوعی: هر لحظه از باد سرد، عاشقانی دیوانه و شیدا دور تو را میگردند. آیا کسی پیدا خواهد شد که پریشانی و در هم ریختگی زلفهای تو را مرتب کند؟
بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم
که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
هوش مصنوعی: تو برای من مثل بلایی شدهای و من از همان ابتدا فهمیدم که روزی به خاطر تو دچار مشکل و فتنهای خواهم شد.
مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن
حدیث من بدان ماند که دیوان کار دیوانه
هوش مصنوعی: من همیشه در دل شور و هیجان بودهام و عشق تو، یاریام کرد تا به این داستان برسم؛ داستانی که مانند کارهای دیوانهوار یک دیوانه است.
دل و جان گر چه با من صحبتی دارند دیرینه
ولیکن چون زیم بی دوست با این چند بیگانه
هوش مصنوعی: دل و جان من ارتباطی عمیق و قدیمی با هم دارند، اما وقتی که در کنار افرادی غیر از دوست واقعیام قرار میگیرم، احساس تنهایی و بیگانگی میکنم.
به بدنامی و رسوایی اسیران را مزن طعنه
تو، ای زاهد، ندیده ستی بلای چشم مستانه
هوش مصنوعی: ای زاهد، به کسانی که در بدنامی و رسوایی گرفتار شدهاند، طعنه نزن. تو که با چشمهای مسحورکننده از سختیها و بلایای زندگی بیخبر هستی، حق نداری دیگران را مورد قضاوت قرار دهی.
همه یاران به گشت باغ و میل من به کنج غم
یکی زندان نماید بوستان بر مرغ ویرانه
هوش مصنوعی: همه دوستان در حال گشت و گذار در باغ هستند، اما من تنها به گوشهای از غم و اندوه پناه بردهام. این وضعیت مثل یک زندان است که زیباییهای باغ را بر روح و دل من که ویران است، سنگینی میکند.
نگون کن، ساقیا، خم را که این آتش که من می دارم
به دریا نیز ننشیند، چه جای طاس و پیمانه
هوش مصنوعی: ای ساقی، بزن بر زمین این جام را، چون این آتش درون من چنان سوزانی دارد که حتی در دریا هم خاموش نخواهد شد، پس چه جایی برای ظرف و پیمانه است؟
اثر در جانست مستی را اگر در آب و گل بودی
سبو را مست و غلطان دیدمی در صحن میخانه
هوش مصنوعی: اگر روح تو در حال نشئه باشد، حتی اگر در دنیای مادی و جسمانی (آب و گل) زندگی کنی، میتوانی سبویی را مست و غلتان در میخانه ببینی. این نشان میدهد که حال و هوای دل و جان، فراتر از شکل ظاهری است.
گرم خون ریزد آن سلطان، فدای بندگان او
که عاشق کز بلا ترسد نباشد مرد مردانه
هوش مصنوعی: اگر آن پادشاه خونریزی کند، من فدای این بندگانش میشوم؛ کسانی که عاشقاند و از مشکلات خوف دارند، دیگر مردانگی ندارند.
گه کشتن بود در پیش خوبان رونق عاشق
به گاه جانفروشی گرمی بازار پروانه
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که عاشقان در برابر معشوقان قرار میگیرند، احساس سرزندگی و هیجان خاصی دارند. این احساس در زمانهایی که عشق به فداکاری و جانفشانی نیاز دارد، به اوج خود میرسد و مانند یک بازار پر رونق برای پروانههاست که به عشق شعله میکشند.
شب خسرو همه در قصه خوبان به روز آمد
سگان را در نفیر و پاسبانان را در افسانه
هوش مصنوعی: شبهای خسرو همه در داستان زیباییها سپری میشود، اما در صبح، سگها با صدای خود و نگهبانان در افسانهها به تصویر کشیده میشوند.