گنجور

شمارهٔ ۱۷۶۵

جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده
من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟
بس که در سایه دیوار تو در فریادم
ز آه من سایه دیوار تو هم ناسوده
چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم
رحمتش باد که این مرحمتم فرموده
با تو در خواب مرا پهلوی آزاد نسود
گر چه بر خاک درت پهلوی من شد سوده
برسانی ز من، ای گریه، گر آن سو گذری
خدمتی چند به خونابه چشم آلوده
سال ها شد دل من رفت و ندانم به کجاست؟
از که پرسم خبر آن دل گمره بوده؟
قلب باشد نه دل آن که تو در وی بینی
ته همه عقل و زبر پاره عشق اندوده
ندهم قصه سوز دل خویشش، زیراک
شعله ای گیرد، ترسم، به دلش زان دوده
یارب، از سوز دل ما تو نگاهش داری
گر چه بر خسرو دل سوخته کم بخشوده

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده
من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟
هوش مصنوعی: جانم بهانه‌ای می‌طلبد و تو با زیبایی‌ات مرا به تردید انداخته‌ای. من زندگانی‌ای بدون تو ندارم، چه کنم که همه‌چیز بیهوده به نظر می‌رسد؟
بس که در سایه دیوار تو در فریادم
ز آه من سایه دیوار تو هم ناسوده
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به خاطر تو و در سایه دیوار تو مدام در حال فریاد زدن و آه کشیدن هستم، حتی سایه دیوار تو نیز از این درد و ناله‌ی من کمرنگ و آسیب‌دیده شده است.
چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم
رحمتش باد که این مرحمتم فرموده
هوش مصنوعی: چشمان تو باعث مرگ من شده است و این غم را با رحمت خود تسکین داده‌ای. پس با این حال، می‌توان گفت که این هم نوعی مداوا از سوی تو است.
با تو در خواب مرا پهلوی آزاد نسود
گر چه بر خاک درت پهلوی من شد سوده
هوش مصنوعی: با تو در خواب نمی‌توانستم آرام بگیرم، گرچه در کنار درگاه تو، من به خاک افتاده‌ام و آرامش را تجربه کرده‌ام.
برسانی ز من، ای گریه، گر آن سو گذری
خدمتی چند به خونابه چشم آلوده
هوش مصنوعی: ای گریه، اگر از پای من عبور می‌کنی، لطفی کن و درد و رنج من را به آن سوی ببر و خبر از حال من بده.
سال ها شد دل من رفت و ندانم به کجاست؟
از که پرسم خبر آن دل گمره بوده؟
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل من از من دور شده و نمی‌دانم کجا رفته است. نمی‌دانم از کدام کسی باید بپرسم که حال دل گم شده‌ام چه خبر است؟
قلب باشد نه دل آن که تو در وی بینی
ته همه عقل و زبر پاره عشق اندوده
هوش مصنوعی: قلب باید باشد نه دل، چرا که تو در آن همه عقل و مقدار زیادی از عشق را مشاهده می‌کنی.
ندهم قصه سوز دل خویشش، زیراک
شعله ای گیرد، ترسم، به دلش زان دوده
هوش مصنوعی: دلم نمی‌خواهد داستان غم و درد خود را بگویم، چون ممکن است این درد در دلش شعله‌ور شود و از آن دود به دل خودش برسد.
یارب، از سوز دل ما تو نگاهش داری
گر چه بر خسرو دل سوخته کم بخشوده
هوش مصنوعی: ای خدای مهربان، از آتش دل ما مراقبت کن، هرچند که بر دلِ خسرو، که سوخته است، کمتر لطف کرده‌ای.