شمارهٔ ۱۷۶۴
قلاشم، ای منکر، مرا دربانی میخانه ده
این عقل رسمی غرقه کن، می تا لب پیمانه ده
من توبه تنها بشکنم، اول سبو نه بر سرم
وانگه ندای زهد من پیش در میخانه ده
من عاشق و هر بی خبر از خان و مان یادم دهد
ای آه سوزان شعله ای بر دست این دیوانه ده
پیدا بسوز، ای دل، مرا پس درد پنهان بازگو
هنگامه اول گرم کن، پس شرح این افسانه ده
مشغول شهد بی غمی، چه آگه از سوز دلم؟
یارب، مگس را چاشنی از لذت پروانه ده
بیگانه شد یار، ای صبا، با جان چه کار اکنون مرا؟
این آشنای کهنه را بستان، بدان بیگانه ده
ای خواجه دیوان دل، آخر بیفزایی خورش
گر نیست وجه زندگی، بر مردنم پروانه ده
بر من جفاها کرد دل، بستان ازو انصاف من
ظالم تر از غم نیست کس، اقطاعش این پروانه ده
چون بر پری رویان همه ملک سلیمان یافتی
بستان تو خسرو جان و دل، مرغ بلا را دانه ده
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قلاشم، ای منکر، مرا دربانی میخانه ده
این عقل رسمی غرقه کن، می تا لب پیمانه ده
هوش مصنوعی: ای دوست، مرا درهای میخانه را بگشا و اجازه بده تا از لذتهای آن بهرهمند شوم. این عقل خشک و رسمی را که مرا میسازد تا محدود و بیرمق باشم، کنار بزن و به من شراب سرمستی بده تا روح و جانم پر از شوق و نشاط شود.
من توبه تنها بشکنم، اول سبو نه بر سرم
وانگه ندای زهد من پیش در میخانه ده
هوش مصنوعی: من اگر فقط خودم توبهام را بشکنم و نوشیدن را آغاز کنم، اول جام خراب میشود و سپس میخواهم صدای زهد و دیانت خود را در میخانه بزنم.
من عاشق و هر بی خبر از خان و مان یادم دهد
ای آه سوزان شعله ای بر دست این دیوانه ده
هوش مصنوعی: من دلبستهام و هر کسی که از وضعیتی که دارم بیخبر است، میتواند به من یادآوری کند که چطور باید زندگی کنم. ای آه سوزان، شعلهای به این دیوانه بده تا بیشتر بسوزد.
پیدا بسوز، ای دل، مرا پس درد پنهان بازگو
هنگامه اول گرم کن، پس شرح این افسانه ده
هوش مصنوعی: ای دل، بسوز و نشان بده که چقدر در پنهان دچار درد هستم. نخست، احساسات و هیجانهای اولیه را بیدار کن و سپس داستان این عشق را برایم بازگو کن.
مشغول شهد بی غمی، چه آگه از سوز دلم؟
یارب، مگس را چاشنی از لذت پروانه ده
هوش مصنوعی: من در حال لذت بردن از شادی بیگمان هستم، اما از درد و سوختن دلم خبر ندارم. ای خدای بزرگ، از لذت پروانه به مگس هم عطا کن.
بیگانه شد یار، ای صبا، با جان چه کار اکنون مرا؟
این آشنای کهنه را بستان، بدان بیگانه ده
هوش مصنوعی: یار من که روزی نزدیک و آشنا بود، حالا از من دور شده است. ای از تو خواهش میکنم، جانم را در این حال به چه کاری مشغول کنم؟ این آشنای قدیمی را از من بگیر و فردی ناشناس و بیگانه به من بده.
ای خواجه دیوان دل، آخر بیفزایی خورش
گر نیست وجه زندگی، بر مردنم پروانه ده
هوش مصنوعی: ای آقای دل من، اگر زندگی دلیل و توجیهی ندارد، پس بر مردنم تکیه کن و مرا پروانهوار به آتش بسپار.
بر من جفاها کرد دل، بستان ازو انصاف من
ظالم تر از غم نیست کس، اقطاعش این پروانه ده
هوش مصنوعی: دل به من جفا کرده است و اکنون از او انصاف میطلبم. کسی ظالمتر از غم نیست و حالا میخواهم که انس و خوبیام را از این دل غمگین بگیرم.
چون بر پری رویان همه ملک سلیمان یافتی
بستان تو خسرو جان و دل، مرغ بلا را دانه ده
هوش مصنوعی: وقتی که تو در بین زیبا رویان مانند سلیمان قدرت و سلطنت پیدا کردی، باغ و زمین تو مانند جان و دل خسرو ارزشمند است، پس به پرنده دردهایت چیزی برای خوردن بده.