شمارهٔ ۱۷۴۸
ای عشقت آتشی به همه شهر درزده
و آن آتش از درونه من شعله بر زده
هر روز چشم مست تو در کاروان صبر
بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده
مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل
آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده
هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم
آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده
لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش
زان لعل آب کرده و اندر شکر زده
نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست
هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده
اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث
خون جگر به دامن تو دست تر زده
چون شانه تو مانده ام از دست موی تو
پایی به گل بمانده و دستی به سر زده
دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟
چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده
تو تیغ جور بر سر من می زنی و من
آیم همی به کوی تو هر روز سر زده
هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه
هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای عشقت آتشی به همه شهر درزده
و آن آتش از درونه من شعله بر زده
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش در تمام شهر گسترده شده و این آتش از عمق وجود من شعلهور شده است.
هر روز چشم مست تو در کاروان صبر
بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده
هوش مصنوعی: هر روز چشمان عاشق و جذاب تو همچون شمشیری تیز در دل کاروان صبر میخورد و خواب و آرامش را از بین میبرد.
مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل
آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده
هوش مصنوعی: هر بار که مژگانت را به هم میزنی، دو لشکر را آماده میکنی تا به جان هم بیفتند.
هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم
آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده
هوش مصنوعی: هر تیر که با اشاره تو نشانهگیری شده، به هدف میخورد و این تیر به دل من زخم زده است.
لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش
زان لعل آب کرده و اندر شکر زده
هوش مصنوعی: لب تو را به کلام تلخ نزن و مرا با آن لعل گلابیات که در شکر آغشته شده، به ناامیدی نکش.
نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست
هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده
هوش مصنوعی: چشم تو به من تیر زده، اما واقعاً این نگاه من به تو است که باعث این احساس میشود.
اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث
خون جگر به دامن تو دست تر زده
هوش مصنوعی: اکنون از چشمان من به تو روی آورده، و از شدت درد دل، خون جگر بر دامن تو پاشیده است.
چون شانه تو مانده ام از دست موی تو
پایی به گل بمانده و دستی به سر زده
هوش مصنوعی: در اینجا احساساتی از عشق و وابستگی به تصویر کشیده شده است. فردی که به محبوب خود فکر میکند، حس میکند که درگیر و متصل به او شده است. گویی که موهای محبوبش او را نگه داشته و نمیتواند از او جدا شود. همچنین، به نوعی بیانگر این است که در این تعلق، قسمتی از وجودش در وضعیت خاصی گیر کرده است، مانند پایش که در گل مانده و دستش که به سرش اشاره میکند. این تصاویر نشاندهندهٔ عمیقترین احساسات و گرهخوردن عشق به زندگی فردی است.
دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟
چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده
هوش مصنوعی: چرا دل من از تو جدا نمیشود؟ چون تو به قدری محکم و سردی که به سنگ مشابهی هستی که بر گوهر میکوبی.
تو تیغ جور بر سر من می زنی و من
آیم همی به کوی تو هر روز سر زده
هوش مصنوعی: تو با بیرحمی و ظلم بر من آسیب میزنی، اما من هر روز به عشق تو به سراغت میآیم و از تو بیخبر نمیمانم.
هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه
هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر ظلم تو، خسرو با دل پر از آه و ناله بیدار میماند. هرچند که به او گفتهام دیگر بیش از این نزن، اما او بیشتر و بیشتر میزند.