گنجور

شمارهٔ ۱۶۹۱

ز دلها لشکری دارد سخن با تاجداران گو
قرار لشکر خود ده به ترک بی قراران گو
ترا دو چشم جادوکش، من از دوری به مردن خوش
خود ار خنجر نمی رانی، بدان خنجر گذاران گو
مگو با من که در کویم بلا و فتنه می بارد
ز بارانم چه ترسانی، حدیث تیر باران گو
چه گویی این که پامال غلامانت کنم بر در
به راه خویشم، ای سلطان، لگدکوب سواران گو
چرا هر دم همی گویی که سوز عشق بد باشد
مرا در سینه دوزخ هاست این با خام کاران گو
جفاگر می کند بر روی او چون گویم، ای محرم
ولی زانگونه کاندر گوش او افتد به یاران گو
غم من بشنو، ای باد و چو هست این کلبه نوحی
مگو آن جا و گر گویی بسان شرمساران گو
تو ای کز باده عشق بتانم توبه می گویی
مرا عمری ست مستم، این سخن با هوشیاران گو
چه گل چیند کسی کز خار ترسد، خسروا، سر نه
به تیغ همچو سوسن بس حدیث گلعذاران گو

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دلها لشکری دارد سخن با تاجداران گو
قرار لشکر خود ده به ترک بی قراران گو
هوش مصنوعی: سخن به سران و قدرتمندان رسیده است که از آن‌ها بخواهد در پی آرامش و قرار کسانی باشند که در دل‌ها دلتنگ و بی‌قرارند.
ترا دو چشم جادوکش، من از دوری به مردن خوش
خود ار خنجر نمی رانی، بدان خنجر گذاران گو
هوش مصنوعی: چشم‌های جادویی تو من را به شدت تحت تأثیر قرار داده‌اند و از دوری تو به حدی ناراحتم که حتی اگر خنجری هم به من نزنی، باز هم خود را به مرگ نزدیک می‌بینم. به کسانی که خنجر می‌زنند بگو که من این احساس را دارم.
مگو با من که در کویم بلا و فتنه می بارد
ز بارانم چه ترسانی، حدیث تیر باران گو
هوش مصنوعی: نگو که من در مسیرم با مشکلات و آشفتگی‌ها روبرو هستم. از بارش باران چه می‌ترسانی؟ بهتر است درباره دردها و سختی‌ها صحبت کنیم.
چه گویی این که پامال غلامانت کنم بر در
به راه خویشم، ای سلطان، لگدکوب سواران گو
هوش مصنوعی: چه بگویم از اینکه این پاها را زیر پاهای غلامانت قرار دهم و به راه خود بروم، ای سلطان، نازش را بپذیر.
چرا هر دم همی گویی که سوز عشق بد باشد
مرا در سینه دوزخ هاست این با خام کاران گو
هوش مصنوعی: چرا هر لحظه می‌گویی که آتش عشق برای من بد است؟ در دل من، این عشق همانند آتش سوزان است که برای نادانان است، به آنها بگو.
جفاگر می کند بر روی او چون گویم، ای محرم
ولی زانگونه کاندر گوش او افتد به یاران گو
هوش مصنوعی: دشمن با او بدرفتاری می‌کند، اما وقتی به او می‌گویم که تو رازدار من هستی، با این حال، صحبت‌هایی که باید برسانم، باید به دوستان بگویم.
غم من بشنو، ای باد و چو هست این کلبه نوحی
مگو آن جا و گر گویی بسان شرمساران گو
هوش مصنوعی: ای باد، غم من را بشنو. اگر این کلبه‌ی نوح وجود دارد، تو هم درباره‌اش صحبت نکن و اگر بخواهی بگویی، مثل کسانی که شرمنده‌اند، بگو.
تو ای کز باده عشق بتانم توبه می گویی
مرا عمری ست مستم، این سخن با هوشیاران گو
هوش مصنوعی: تو که از عشق و می سخن می‌گویی و مرا به ترک آن دعوت می‌کنی، من سال‌هاست که در غفلت و مستی به سر می‌برم، این صحبت‌ها را با کسانی که هوشیارند درمیان بگذار.
چه گل چیند کسی کز خار ترسد، خسروا، سر نه
به تیغ همچو سوسن بس حدیث گلعذاران گو
هوش مصنوعی: کسی که از خارها می‌ترسد، نمی‌تواند گلی بچیند؛ ای پادشاه، سر را باید به تیغ سپرد و همچون سوسن، باید از گل‌ها و زیبایی‌ها سخن گفت.