گنجور

شمارهٔ ۱۶۸۹

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
هر لحظه بینم تازه تر داغ سگان گوی تو
نزدیک مردن می شوم از بوی زلفت می زیم
تا حال چون خواهد شدن روزی که نبود بوی تو
گر من نمانم، ظن مبر کز کوی او دامن کشم
با باد همراهی کند خاک من اندر کوی تو
آیم به کویت هر شبی چون خواب ناید چون کنم
مشغول دارم تا سحر خود را به گفت و کوی تو
گفتی که سوی باغ رو تا بو که دل بگشایدت
او فتح ما را کی زند چندین گره در موی تو
امشب که مهمان منی، فردا که خواهد زیستن؟
بگذار تا یک ساعتی می بینم اندر روی تو
دست رقیبت بس بود، گر تیغ بر من می زنی
پیکار خسرو چون نهم بر ساعد و بازوی تو

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
هوش مصنوعی: برای تو زیبایی و دلربایی خاصی وجود دارد که همه را مجذوب خود می‌کند. چشمانت مثل آینه‌ای است که توجه همه را به خود جلب می‌کند. جذبه و سحر طبیعی تو باعث می‌شود که انسان‌ها به راحتی تحت تأثیر قرار بگیرند و حتی در این راه از خود گذشتگی نشان دهند. من هم به خاطر وجود تو به خدمتگزاری وادار شده‌ام.
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
هوش مصنوعی: گاهی جانم را به بویی می‌سپارم و گاهی دل‌ام را به رشته مویی می‌دهم. با هر پیچ و خم گیسوی تو، کاری برایم پیش آمده است.
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
هر لحظه بینم تازه تر داغ سگان گوی تو
هوش مصنوعی: از آن‌جا که کوی تو همیشه پر از آه و حسرت است، هر لحظه داغ دل‌هایی که به خاطر تو می‌سوزند را تازه‌تر از قبل احساس می‌کنم.
نزدیک مردن می شوم از بوی زلفت می زیم
تا حال چون خواهد شدن روزی که نبود بوی تو
هوش مصنوعی: نزدیک مرگ می‌شوم، اما هنوز بوی زلفت در هوای من است. نمی‌دانم روزی که دیگر بوی تو را حس نکنم، چه حسی خواهم داشت.
گر من نمانم، ظن مبر کز کوی او دامن کشم
با باد همراهی کند خاک من اندر کوی تو
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، فکر نکن که از مسیر او دور می‌شوم. حتی اگر بروم، خاک من در کوی تو باقی می‌ماند و با باد هم همراهی نمی‌کند.
آیم به کویت هر شبی چون خواب ناید چون کنم
مشغول دارم تا سحر خود را به گفت و کوی تو
هوش مصنوعی: هر شب به کوی تو می‌آیم و وقتی خواب به سراغم نمی‌آید، خود را مشغول نگه می‌دارم تا صبح تنها با یاد تو و صحبت درباره‌ات بگذرانم.
گفتی که سوی باغ رو تا بو که دل بگشایدت
او فتح ما را کی زند چندین گره در موی تو
هوش مصنوعی: گفتی به سمت باغ برو تا بوی آن تو را شاد کند. اما پیروزی ما چه زمانی به‌دست می‌آید وقتی که این همه گره در موی تو وجود دارد؟
امشب که مهمان منی، فردا که خواهد زیستن؟
بگذار تا یک ساعتی می بینم اندر روی تو
هوش مصنوعی: امشب که تو مهمان منی، فردا چه کسی زنده خواهد بود؟ بگذار تا برای یک ساعت هم شده، چهره‌ات را ببینم.
دست رقیبت بس بود، گر تیغ بر من می زنی
پیکار خسرو چون نهم بر ساعد و بازوی تو
هوش مصنوعی: اگر دست رقیبت به تو رسیده، دیگر نیازی نیست که با شمشیر به من حمله کنی؛ من چگونه می‌توانم بر ساعد و بازوی تو بکوبم و با تو مبارزه کنم؟