شمارهٔ ۱۶۷۴
عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو
گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است
آن همه دیدم، ولی آن گل رخسار کو
ناله هر عاشقی از دل افگار خویش
از من مسکین مپرس کان دل افگار کو
نقش من بت پرست هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو
آه که دعوی عشق، پس غم جان، چون بود
دوستی جان گرفت، دوستی یار کو
وه که جمالی چنان روزی این چشم نیست
دیده بیدار هست، دولت بیدار کو
بر سخن درد ما گوش نهد گر چه یار
خسرو بیچاره را طاقت گفتار کو
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو
هوش مصنوعی: من عاشق و مجنون هستم، کجاست آن یار که از دلشکستگی سوزانده شوم؟ کجاست آن نوشیدنی که مرا به دیدار او برساند؟
گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است
آن همه دیدم، ولی آن گل رخسار کو
هوش مصنوعی: هرچند که گلستان زیبا و چمن دلپذیر است، من همه اینها را دیدهام اما آن گل رخسار را هنوز نیافتهام.
ناله هر عاشقی از دل افگار خویش
از من مسکین مپرس کان دل افگار کو
هوش مصنوعی: هر عاشق دردی در دل دارد و نالهای از این درد برمیآورد. اما تو از من بیچاره نپرس که آن دل آزردهام کجاست، زیرا من خود در رنج و غم هستم.
نقش من بت پرست هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو
هوش مصنوعی: من به عنوان کسی که به بت پرستی متهم شدهام، در برابر ظلم و سیاستی که به من آسیب میزند، در جستجوی قدرت و تأثیر برای مقابله با آن هستم.
آه که دعوی عشق، پس غم جان، چون بود
دوستی جان گرفت، دوستی یار کو
هوش مصنوعی: آه، دعوی عشق چه سخت است! غم و اندوه جان چگونه میتواند وجود داشته باشد؟ وقتی دوستی جان میگیرد، یار کجاست؟
وه که جمالی چنان روزی این چشم نیست
دیده بیدار هست، دولت بیدار کو
هوش مصنوعی: ای کاش زیباییای که آن روز میدیدم، امروز هم در این چشم نباشد که بیدار است. همانا، خوشبختی بیداری کجاست؟
بر سخن درد ما گوش نهد گر چه یار
خسرو بیچاره را طاقت گفتار کو
هوش مصنوعی: اگرچه یار بیچاره خسرو تحمل گفتن درد ما را ندارد، اما بر سخن ما گوش میدهد.