گنجور

شمارهٔ ۱۶۶۱

ای زندگانی بخش من لعل شکر گفتار تو
در آرزوی مردنم از حسرت دیدار تو
گر شهد بینم در زبان یا آب حیوان در دهان
تحقیق می دانم که آن نبود به جز گفتار تو
معذوری ار زلف سیه پوشی به روی همچو مه
سیری ندارد هیچگه چون دیده از دیدار تو
گر خود ترا زین چشم تر دشواری آید در نظر
بیرون کشم دیده ز سر آسان کنم دشوار تو
زین پس به خوبان ننگرم، در کوی ایشان نگذرم
گر هیچ، یک ره جان برم از غمزه خونخوار تو
خواهی نمک زن ریش را، خواهی بکش درویش را
هر خون که باشد خویش را بر بسته ام دربار تو
در کوی تو بر هر دری افتاده می بینم سری
این نیست کار دیگری جز کار تو، جز کار تو
چون غم به گفتار آورم یا دیده در کار آورم
چون رو به دیوار آورم باری بود دیوار تو
خواهی که بهر خنده ای پیش افگنی افگنده ای
اینک چو خسرو بنده ای او بنده دیدار تو

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زندگانی بخش من لعل شکر گفتار تو
در آرزوی مردنم از حسرت دیدار تو
ای خوش گفتاری که به من جان میدهی در آرزوی دیدار با تو هستم 
گر شهد بینم در زبان یا آب حیوان در دهان
تحقیق می دانم که آن نبود به جز گفتار تو
اگر کسی را ببینم که زیبا صحبت میکنم میدانم که او کسی به جز تو نیست 
معذوری ار زلف سیه پوشی به روی همچو مه
سیری ندارد هیچگه چون دیده از دیدار تو
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که با وجود زیبایی زلف سیاه تو، هیچ دلیلی برای خجالت‌زده بودن وجود ندارد، زیرا وقتی که چشمم به روی زیبای تو می‌افتد، هیچ نگرانی دیگری برای من باقی نمی‌ماند.
گر خود ترا زین چشم تر دشواری آید در نظر
بیرون کشم دیده ز سر آسان کنم دشوار تو
اگر تو از دیدن چشم های گریان من ناراحت میشوی چشمانم را برای تو از سر  بیرون میاورم و تو را راحت میکنم 
زین پس به خوبان ننگرم، در کوی ایشان نگذرم
گر هیچ، یک ره جان برم از غمزه خونخوار تو
پیش هیچ انسان دیگری نمیروم و به کسی نگاه نمیکنم تا بار دیگری تورا ببینم
خواهی نمک زن ریش را، خواهی بکش درویش را
هر خون که باشد خویش را بر بسته ام دربار تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهی می‌توانی به زنی که نمک‌دار است، بی‌محابا به او نزدیک شوی و یا به درویشی که در فقر و غم است، آسیب برسانی. من هر نوع قیدی که نسبت به خودم دارم را در پیشگاه تو گسسته‌ام.
در کوی تو بر هر دری افتاده می بینم سری
این نیست کار دیگری جز کار تو، جز کار تو
هزاران انسان دیوانه میبینم و شک ندارم که همه این دیوانگان حاصل زیبایی توست 
چون غم به گفتار آورم یا دیده در کار آورم
چون رو به دیوار آورم باری بود دیوار تو
اگر هرگاه ناامید یا ناراحت بشوم تنها در کنار تو آرامش پیدا میکنم
خواهی که بهر خنده ای پیش افگنی افگنده ای
اینک چو خسرو بنده ای او بنده دیدار تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خاطر خنده و شادی دیگران، خود را در معرض دید قرار دهی، بدان که همانند خسرو که بنده و غلام حضور محبوبش است، تو نیز بنده ملاقات او هستی.