شمارهٔ ۱۶۳۸
چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین
بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین
زان ره که خنده زنان آیی چو سرو روان
خواهم که هم به زمان خاکی شوم به زمین
ای بنده مهر و مهت، صد جان ته کلهت
گشتم چو خاک رهت، دامن ز بنده مچین
دل در غم چو تو مهی جان مرگم چو تو نه ای
از مرهم چو تو نهی، دردم فزون شد ببین
از خنده چون نمکی ریزی ز لب دمکی
ملک دو جم نه یکی گیری از آن دو نگین
از من به سوی دیگر بر مشکن و مگذر
کن هر چه هست دگر بر جان من مکن این
ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل
بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین
رویت بلای جهان، عشق تو داغ نهان
لعل تو راحت جان، زلف تو آفت دین
نآیی به دست مرا، خسرو کجا، تو کجا!
ماهی مگر به سما یا حور خلد برین؟
شمارهٔ ۱۶۳۷: گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختنشمارهٔ ۱۶۳۹: آخر بگو، ای نازنین، ناز تو تا کی همچنین؟
اطلاعات
وزن: مستفعلن فعلن مستفعلن فعلن (بسیط مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون بستدی دل من، پرسشم کن به ازین
بردی چو جان ز تنم، تیرم مزن ز کمین
هوش مصنوعی: وقتی دل من را به دست آوردی، از من سؤال کن، زیرا تو روح منی. مرا با تیر از کمین نزن و آسیب نرسان.
زان ره که خنده زنان آیی چو سرو روان
خواهم که هم به زمان خاکی شوم به زمین
هوش مصنوعی: هرگاه از راهی شاد و خندانی به سوی من بیایی، مانند درخت سرو که همیشه با طراوت و سرسبز است، آرزو دارم که حتی در زمان مرگ و بازگشت به زمین، با همان شادابی و سرزندگی باشم.
ای بنده مهر و مهت، صد جان ته کلهت
گشتم چو خاک رهت، دامن ز بنده مچین
هوش مصنوعی: ای بندهی دوست و محبوب من، من هزار بار جانم را فدای تو کردهام. همچنانکه خاک راه تو بیارزش است، خواهش میکنم دامن از من دور نکن.
دل در غم چو تو مهی جان مرگم چو تو نه ای
از مرهم چو تو نهی، دردم فزون شد ببین
هوش مصنوعی: دل در غم تو مانند ماهی در آسمان است و جانم به اندازه مرگ غمگین است. اگر تو نیستی که مرهمی بر زخمهایم بگذاری، درد من روز به روز بیشتر میشود. ببین که چه حالتی دارم.
از خنده چون نمکی ریزی ز لب دمکی
ملک دو جم نه یکی گیری از آن دو نگین
هوش مصنوعی: وقتی که از خندهات نمک بر لبان میریزد، مثل یک دمک که به دو ملک تعلق دارد، نباید آن یک نگین را از دست بدهی.
از من به سوی دیگر بر مشکن و مگذر
کن هر چه هست دگر بر جان من مکن این
هوش مصنوعی: از من دور نشو و به راحتی از کنارم نگذری؛ هر چه مشکلی داری، بر من تحمیل نکن.
ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل
بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین
هوش مصنوعی: ای لاله، من از زیبایی تو شرمندهام؛ درخت سرو نیز به خاطر تو به گل نشسته است. کمی با چشمهای زیبایت در دل من بنشین.
رویت بلای جهان، عشق تو داغ نهان
لعل تو راحت جان، زلف تو آفت دین
هوش مصنوعی: چهرهات باعث مصیبتهای جهان است و عشق تو در دل من آتش پنهانی به وجود آورده است. لبهای تو آرامش جان من هستند و موهای تو دینی را به خطر میاندازند.
نآیی به دست مرا، خسرو کجا، تو کجا!
ماهی مگر به سما یا حور خلد برین؟
هوش مصنوعی: اگر تو به دست من نرسی، ای خسرو، تو کجا و من کجا! آیا ماهی میتواند به آسمان برود یا در باغهای بهشت زندگی کند؟