گنجور

شمارهٔ ۱۶۱۸

یک دگر خلق به سودای دل و جان گفتن
من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن
پرسیم بر که شدی عاشق، والله بر تو
مختصر شد، هنری نیست فراوان گفتن
گفت تلخ از لب شیرین تو زهر است، دگر
پرسی از بنده تو آن چشمه حیوان گفتن
خون شود دل که کنم با تو ز زلف تو گله
بر چنان رویی و آنگاه پریشان گفتن
بهترین روز مرا خواب اجل خواهد بود
زین همه شب به دل افسانه هجران گفتن
نام تو گویم و حسرت خورم، آری چه کنم
کام شیرین نشود از شکرستان گفتن
چند گویی «غم خود گو، ز سر من بگذر»
کاین حدیث است که بر روی تو نتوان گفتن
گفتیم «جانت چگونه ست ز هجرم » یعنی
جز ترا نیز توان با دگری جان گفتن!
سوز خسرو همه پرسند، ولی چون نکنم
کآتش جان و جگر بیش شود زان گفتن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک دگر خلق به سودای دل و جان گفتن
من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن
هوش مصنوعی: یک نفر دیگر به عشق و آرزوهای دل و جانش مشغول است و در دلش غم پنهانی دارد که شب‌ها با آن سر می‌کند.
پرسیم بر که شدی عاشق، والله بر تو
مختصر شد، هنری نیست فراوان گفتن
هوش مصنوعی: از چه کسی پرسیدیم که عاشق شده‌ای؟ به خدا، عشق تو به قدری ساده است که نیازی به گفتن زیاد ندارد.
گفت تلخ از لب شیرین تو زهر است، دگر
پرسی از بنده تو آن چشمه حیوان گفتن
هوش مصنوعی: اگر زبان شیرین تو تلخ باشد، پس زهر هم از آن می‌تراود. دیگر از بنده تو بپرس که آیا او را به چشمه حیات می‌خوانی یا خیر.
خون شود دل که کنم با تو ز زلف تو گله
بر چنان رویی و آنگاه پریشان گفتن
هوش مصنوعی: دل به شدت آزرده و نگران است، چرا که نمی‌دانم چگونه از زیبایی و زلف تو شکایت کنم. وقتی با تو سخن می‌گویم، نمی‌توانم افکار و احساسات خود را به درستی بیان کنم.
بهترین روز مرا خواب اجل خواهد بود
زین همه شب به دل افسانه هجران گفتن
هوش مصنوعی: بهترین روز من، روزی خواهد بود که در خواب مرگ قرار بگیرم، چرا که در این شب طولانی، دل مرا با قصه‌های جدایی پر کرده‌اند.
نام تو گویم و حسرت خورم، آری چه کنم
کام شیرین نشود از شکرستان گفتن
هوش مصنوعی: من به یاد تو میفتم و حسرت میخورم، اما چه کار کنم که حتی با گفتن شیرینی نام تو، کامم شیرین نمی‌شود.
چند گویی «غم خود گو، ز سر من بگذر»
کاین حدیث است که بر روی تو نتوان گفتن
هوش مصنوعی: چند بار می‌گویی که از غمت صحبت کن و به من فکر نکن؟ این قصه‌ای است که نمی‌توانم درباره‌ی تو بگویم.
گفتیم «جانت چگونه ست ز هجرم » یعنی
جز ترا نیز توان با دگری جان گفتن!
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از معشوق خود می‌پرسد که حالش چگونه است و از دوری او دلتنگ است، اما در واقع منظورش این است که آیا می‌توان با کسی دیگر به غیر از او نیز ارتباط روحی و عاطفی برقرار کرد؟ این سوال نشان‌دهنده‌ی عمق عشق و وابستگی او به معشوق است.
سوز خسرو همه پرسند، ولی چون نکنم
کآتش جان و جگر بیش شود زان گفتن
هوش مصنوعی: همه درباره‌ی درد و سوز خسرو سوال می‌کنند، اما من نمی‌توانم درباره‌اش صحبت کنم، زیرا با بیان آن، آتش اشتیاق درونم بیشتر می‌شود.