گنجور

شمارهٔ ۱۶۱۶

در ره عشق از بلا آزاد نتوان زیستن
تا غمش در سینه باشد، شاد نتوان زیستن
دشمنی چون عشق در بنیاد دل افشرده پای
بر امید صبر بی بنیاد نتوان زیستن
قوت جان من تویی، چند از صبا بویی و بس
آخر این کس مردن است، از باد نتوان زیستن
دل مرا شاهد پرست و ناز آن بدخو بلا
با چنین دل از بلا آزاد نتوان زیستن
من به جان مرغ اسیر و خلق گوید صبر کن
ایمن اندر رشته صیاد نتوان زیستن
هر کجا گفتار شیرین رخنه در جان افگند
حاضر مردن کم از فرهاد نتوان زیستن
گر چه من سختی کشم، آخر جفا را هم حد است
هم تو دانی کاندرین بیداد نتوان زیستن
روزگار من پریشان شد ز یاد زلف تو
در چنین ویرانه آباد نتوان زیستن
جور کش، خسرو، مزن دم از جفای دوستان
روز و شب با ناله و فریاد نتوان زیستن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ره عشق از بلا آزاد نتوان زیستن
تا غمش در سینه باشد، شاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: در مسیر عشق نمی‌توان از سختی‌ها رها بود، زیرا تا زمانی که غم عشق در دل وجود دارد، نمی‌توان به خوشی زندگی کرد.
دشمنی چون عشق در بنیاد دل افشرده پای
بر امید صبر بی بنیاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: دشمنی که در عمق دل نفوذ کرده، نمی‌تواند به سادگی امید و صبر را تحمل کند و در چنین شرایطی زندگی کردن ممکن نیست.
قوت جان من تویی، چند از صبا بویی و بس
آخر این کس مردن است، از باد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: تو قوت جان من هستی و به بوی نسیم می‌ارزیده‌ای، اما در نهایت همه ما باید بمیریم و نمی‌توان از بادی که می‌گذرد زندگی کرد.
دل مرا شاهد پرست و ناز آن بدخو بلا
با چنین دل از بلا آزاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: دل من به عشق و زیبایی کسی اسیر است و با وجود آن بدخلق، نمی‌توانم از درد و رنجش رهایی یابم و به زندگی ادامه دهم.
من به جان مرغ اسیر و خلق گوید صبر کن
ایمن اندر رشته صیاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: من به شدت در درد و رنج هستم و با این حال مردم به من می‌گویند صبر کن؛ اما در چنین شرایطی نمی‌توانم مانند مرغی که در دام صیاد گیر کرده، ادامه حیات دهم.
هر کجا گفتار شیرین رخنه در جان افگند
حاضر مردن کم از فرهاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: هر جا که حرف‌های شیرین و دلنشین بر دل انسان اثر بگذارد، اگر برای شنیدن آن حرف‌ها آماده نباشیم، زندگی کردن در آن فضا به اندازه گذشتن از سختی‌ها و جانفشانی‌ها دشوار است.
گر چه من سختی کشم، آخر جفا را هم حد است
هم تو دانی کاندرین بیداد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: اگرچه من درد و رنج زیادی می‌کشم، اما ظلم و ستم نیز یک حد و اندازه‌ای دارد و تو هم می‌دانی که در این وضعیت بی‌عدالتی نمی‌توان زندگی کرد.
روزگار من پریشان شد ز یاد زلف تو
در چنین ویرانه آباد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: زندگی من به خاطر یاد موی تو به هم ریخته و در این ویرانه که به ظاهر آباد است، نمی‌توانم ادامه زندگی دهم.
جور کش، خسرو، مزن دم از جفای دوستان
روز و شب با ناله و فریاد نتوان زیستن
هوش مصنوعی: ای خسرو، سختی‌ها و ناملایمات را تحمل کن و بیهوده به بدرفتاری دوستان شکایت نکن، چرا که با ناله و فریاد نمی‌توان زندگی کرد.