گنجور

شمارهٔ ۱۶۱۰

چه بلاست از دو چشمت نظر نیاز کردن
مژه را گشاد دادن، در فتنه باز کردن
چو کمال صنع بی چون ز جمال تست پیدا
نتوان حدیث عشقت ز ره مجاز کردن
همه خواب مردمان شد به دو دیده تلخ، یارب
ز کجات گشت شیرین حرکات ناز کردن
چه خوش است باد خلوت که دهد سرشک خونین
ز خراش دل گواهی به زبان راز کردن
دل پر ز خون و با تو نزنم دمی که نتوان
به حضور نازنینان غم دل دراز کردن
تو بخسپ خوش که ما را ز غمش چو شمع خو شد
همه روز زنده بودن، همه شب گداز کردن
به جفات دل نهادم، بکن آنچه می توانی
چه کنم نمی توانم ز تو احتراز کردن
به هوس فدا کنم جان به درت که نیست عاوی
پسر سبکتگین را هوس ایاز کردن
صف عاشقانست اینجا، مده، ای فقیه، زحمت
که به شهر بت پرستان نتوان نماز کردن
چه بود متاع خسرو که کند نثار جانان
مگسی چه طمع راند به دهان باز کردن؟

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه بلاست از دو چشمت نظر نیاز کردن
مژه را گشاد دادن، در فتنه باز کردن
هوش مصنوعی: چشم‌های تو چه بلایی به سرم آورده‌اند! با نگاهی به من نیاز برایم به وجود می‌آورند و مژه‌هایم را به حالتی باز می‌خوانند که دلم را به آشفتگی می‌کشاند.
چو کمال صنع بی چون ز جمال تست پیدا
نتوان حدیث عشقت ز ره مجاز کردن
هوش مصنوعی: وقتی که کمال آفرینش بدون نقص و به زیبایی تو نمایان است، نمی‌توان درباره عشق تو به وسیلهٔ زبان مجاز سخن گفت.
همه خواب مردمان شد به دو دیده تلخ، یارب
ز کجات گشت شیرین حرکات ناز کردن
هوش مصنوعی: همه مردم با چشم‌های تلخ و غمگینشان خوابیده‌اند. ای کاش از کجا ناز کردن و حرکات شیرین تو بر می‌خیزد.
چه خوش است باد خلوت که دهد سرشک خونین
ز خراش دل گواهی به زبان راز کردن
هوش مصنوعی: باد ملایمی که در خلوت می‌وزد، خوشایند است؛ چرا که می‌تواند اشک‌های خونین دل را که نشان‌دهنده درد و غم است، به زبان بیاورد و به نوعی رازهای دل را فاش کند.
دل پر ز خون و با تو نزنم دمی که نتوان
به حضور نازنینان غم دل دراز کردن
هوش مصنوعی: دل من از غم پر از خون است، اما نمی‌توانم لحظه‌ای با تو صحبت کنم، زیرا نمی‌توانم در حضور محبوبان از درد دل خود بگویم.
تو بخسپ خوش که ما را ز غمش چو شمع خو شد
همه روز زنده بودن، همه شب گداز کردن
هوش مصنوعی: تو با آرامش بخواب، زیرا ما از غم او مثل شمع ذوب شدیم. روزها زنده‌ایم و شب‌ها در آتش غم می‌سوزیم.
به جفات دل نهادم، بکن آنچه می توانی
چه کنم نمی توانم ز تو احتراز کردن
هوش مصنوعی: دل را به سختی‌ها و مشکلات سپردم، هر کاری که می‌توانی انجام بده. من نمی‌توانم از تو دوری کنم و از تو فاصله بگیرم.
به هوس فدا کنم جان به درت که نیست عاوی
پسر سبکتگین را هوس ایاز کردن
هوش مصنوعی: با کمال میل جانم را در راه تو می‌دهم، چرا که نه می‌توانم به اندازه‌ی آرزوی ایاز، وزیر سبکتکین، به تو نزدیک شوم.
صف عاشقانست اینجا، مده، ای فقیه، زحمت
که به شهر بت پرستان نتوان نماز کردن
هوش مصنوعی: اینجا جمعی از عاشقان حضور دارند، پس ای عالم دینی، زحمت نکش زیرا در شهری که پر از بت‌پرستان است، نمی‌توان نماز گزارده.
چه بود متاع خسرو که کند نثار جانان
مگسی چه طمع راند به دهان باز کردن؟
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به ارزش و زیبایی چیزی اشاره دارد که خسرو برای معشوقش فدای جانش می‌کند. گویی می‌پرسد که چه چیزی می‌تواند اینقدر ارزشمند باشد که انسان حتی جانش را برای آن نثار کند. همچنین به نوعی تردید و پرسش درباره آنچه انسان می‌تواند برای رسیدن به آن آماده باشد، اشاره می‌کند. به طور کلی، در این عبارت می‌توان احساس عمیق عشق و فداکاری را حس کرد.