گنجور

شمارهٔ ۱۵۹۷

دلم که سوخت ز عشقش چراغ جان من است آن
غبار کز تو رسد نور دیدگان من است آن
مسوز جان دگر عاشقان بدان غم خود
که من ز رشک بمردم که حق جان من است آن
جفاست ز آن تو می کن، بمیر گو چو رهی صد
وفا مکن که نه ز آن تو آن، از آن من است آن
بر آستانت که حالی ز خون دیده نوشتم
بخوان که درد فزاید که داستان من است آن
به خاک کوی تو مردم که خواستم به دعا من
تو نام اجل نهی و عمر جاودان من است آن
شد ار چه خار مغیلان ز هجر بستر خاکم
چو یاد می دهدم از تو، پرنیان من است آن
اگر چه گوشه غم ناخوش است بر همه، لیکن
چو در خیال توام باغ و بوستان من است آن
گر ای صبا، روی آنجا به جان دعاش بگویی
ز من ولیک، نگویی که از زبان من است آن
شود به راه تو خسرو چو خاک تا بنشانی
غبار پا چو ندانی که استخوان من است آن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم که سوخت ز عشقش چراغ جان من است آن
غبار کز تو رسد نور دیدگان من است آن
هوش مصنوعی: وقتی دلم به خاطر عشق او بسوزد، آن احساس و نورانی که در وجودم وجود دارد، ناشی از غباری است که از او به من می‌رسد و باعث روشنایی دیدگانم می‌شود.
مسوز جان دگر عاشقان بدان غم خود
که من ز رشک بمردم که حق جان من است آن
هوش مصنوعی: عزیزان عاشق، غم خود را برای دیگری به آتش نکشید، چرا که من از حسادت و غیرت بر عشق خود جان باختم و حق من همین عشق و جان و دل است.
جفاست ز آن تو می کن، بمیر گو چو رهی صد
وفا مکن که نه ز آن تو آن، از آن من است آن
هوش مصنوعی: این ابیات به نوعی از جدایی و وفاداری اشاره دارد. گوینده می‌گوید همان‌طور که روابط حکمت و عشق را شکل می‌دهند، این رابطه از آن او نیست و به خاطر اینکه عشق خالص وجود ندارد، بهتر است که از آن دست بکشد. در واقع، تا زمانی که این عشق واقعی نیست، بهتر است وابستگی ندارد و به خودش آسیب نزند.
بر آستانت که حالی ز خون دیده نوشتم
بخوان که درد فزاید که داستان من است آن
هوش مصنوعی: به درگاه تو، حالتی از ناله و اشک را برایت نوشته‌ام. بخوان که این دردها بیشتر می‌شود، چرا که این داستان زندگی من است.
به خاک کوی تو مردم که خواستم به دعا من
تو نام اجل نهی و عمر جاودان من است آن
هوش مصنوعی: من در سرزمین تو جان سپردم و از خداوند خواستم که مرگم را به نام تو بنویسد و عمر ابدی من باشد.
شد ار چه خار مغیلان ز هجر بستر خاکم
چو یاد می دهدم از تو، پرنیان من است آن
هوش مصنوعی: اگرچه در درد فراق، تنی بر خاک خویش می‌خوابم، اما وقتی یاد تو را در دل دارم، گویی بر بستر نرم و لطیف خوابیده‌ام.
اگر چه گوشه غم ناخوش است بر همه، لیکن
چو در خیال توام باغ و بوستان من است آن
هوش مصنوعی: اگرچه گوشه‌ای پر از غم وجود دارد و این حالتی ناخوشایند است، اما وقتی به یاد تو می‌افتم، دلم به مانند باغ و بوستانی شاداب و زیبا می‌شود.
گر ای صبا، روی آنجا به جان دعاش بگویی
ز من ولیک، نگویی که از زبان من است آن
هوش مصنوعی: اگر ای باد صبا، به آنجا بروی و از طرف من برای او دعایی بکنی، فقط به او بگو که این دعای من است ولی نگو که این کلمات از زبان من است.
شود به راه تو خسرو چو خاک تا بنشانی
غبار پا چو ندانی که استخوان من است آن
هوش مصنوعی: اگر خسرو به پای تو افتد و خاک راهت شود، تو غبار پا را بر او بنشانی، در حالی که نمی‌دانی که آن غبار، استخوان من است.