گنجور

شمارهٔ ۱۵۹۶

ز زلف تو کمر فتنه بر میان بستن
ز من به یک سر مویت همه جهان بستن
دل پر آتش من زان به زلف در بستی
که بس عجب بد آتش به ریسمان بستن
ز عشق طره تو نافه می کند آهو
وگر که چند گره به شکم توان بستن
نگار بستن تو جادویی است اندر دست
کزان نگار توان دست جاودان بستن
ز ناتوانی چشمت جهان چو گشت خراب
طبیب را نبود چاره از دکان بستن
خیال روی تو شد شهربند سینه من
همای را نتوان جز به استخوان بستن
نبست خسرو مسکین دلی به تو که تراست
اگر چه نیز گشاید از این میان بستن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز زلف تو کمر فتنه بر میان بستن
ز من به یک سر مویت همه جهان بستن
هوش مصنوعی: از زلف تو، سرِ فتنه را به کمر بسته‌اند و از من، با یک تار مویت، تمامی جهان را به تسخیر درآورده‌اند.
دل پر آتش من زان به زلف در بستی
که بس عجب بد آتش به ریسمان بستن
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلف تو آتشین شده است و جالب اینجاست که تو آن را به وسیله یک ریسمان مهار کردی.
ز عشق طره تو نافه می کند آهو
وگر که چند گره به شکم توان بستن
هوش مصنوعی: از عشق موی تو، آهو خود را به زیبایی می‌آراید، حتی اگر چند نقطه از شکمش را هم ببندند.
نگار بستن تو جادویی است اندر دست
کزان نگار توان دست جاودان بستن
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو چنان قدرتی دارد که با آن می‌توان به دستیابی به ابدیت و جاودانگی موفق شد.
ز ناتوانی چشمت جهان چو گشت خراب
طبیب را نبود چاره از دکان بستن
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانی و ضعف چشمانت، دنیا برایت نابود شده است و پزشک هم نمی‌تواند هیچ کمکی کند و تنها چاره‌اش این است که دکانش را ببندد.
خیال روی تو شد شهربند سینه من
همای را نتوان جز به استخوان بستن
هوش مصنوعی: تصویر چهره تو همچون محبوس کننده‌ای در دل من است، و نمی‌توانم همای را جز با استخوان‌های خود به قید و بند درآورم.
نبست خسرو مسکین دلی به تو که تراست
اگر چه نیز گشاید از این میان بستن
هوش مصنوعی: خسرو، دل بیچاره‌ای ندارد که مال تو باشد، هرچند ممکن است از بسته شدن این ارتباط هم گشوده شود.