شمارهٔ ۱۵۷۸
بنشست عشق یار به جانم چنان درون
کز عافیت نماند نشانی در آن درون
خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز
آن آتشی که هست درین استخوان درون
هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان
ما نیز آمدیم در این داستان درون
یارب، کسی بد که زبانم برون کشد
یک دم ز ناله می نرود از دهان درون
گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم
او رفت بی اجازت من خود به جان درون
در هر دلی که در نرود دلبری بسوز
آتش به خانه اش که نشد میهمان درون
خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم
آن بت در آید از در من ناگهان درون
مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون
خاکم نگر که باد برد ز آستان درون
ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد
مرغی که برنشست در این آشیان درون
گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای
خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنشست عشق یار به جانم چنان درون
کز عافیت نماند نشانی در آن درون
هوش مصنوعی: عشق یار در وجود من چنان نشسته که هیچ نشانهای از آرامش و راحتی در دل باقی نمانده است.
خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز
آن آتشی که هست درین استخوان درون
هوش مصنوعی: من همچنان زندهام و با وجود درد و زخمها، هنوز آن آتش درونم شعلهور است.
هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان
ما نیز آمدیم در این داستان درون
هوش مصنوعی: هر کسی که به سرنوشت مرگ فرهاد سرزنش کرد، ما هم در این داستان حضور داریم.
یارب، کسی بد که زبانم برون کشد
یک دم ز ناله می نرود از دهان درون
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر کسی به من آسیب رساند و زبانم را به بیان ناله واداشت، هرگز این صدا از درونم به بیرون نمیآید.
گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم
او رفت بی اجازت من خود به جان درون
هوش مصنوعی: گفتم وقتی او را دیدم که به دلش میکشم، او بدون اجازه من رفت و من خودم به دلش رفتم.
در هر دلی که در نرود دلبری بسوز
آتش به خانه اش که نشد میهمان درون
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند عشق و محبت را در دل خود جای دهد، باید بداند که دلش پر از درد و سوزش است. اگر همچنان در قلبش جایی برای عشق نباشد، بهتر است که حرارت و آتش آن درد، به خانهاش بیفتد؛ چرا که آن دل هیچ وقت پذیرای مهمان عشق نخواهد بود.
خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم
آن بت در آید از در من ناگهان درون
هوش مصنوعی: زمانی برای من بسیار خوشایند است که لحظهای که قرار است بمیرم، آن معشوق ناگهان از در وارد شود.
مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون
خاکم نگر که باد برد ز آستان درون
هوش مصنوعی: مردم در مقابل دروازه قرار دارند و من وارد نشدم. اکنون ببین که چطور خاکم را باد از درون بیرون برد.
ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد
مرغی که برنشست در این آشیان درون
هوش مصنوعی: ای پرنده جان، بخند و یک بار خوشحالی کن تا پرندهای که در این آشیانه درون نشسته، از اینجا خارج شود.
گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای
خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون
هوش مصنوعی: گفتی ای عزیز، در دل من جا گرفتهای. من از این ماجرا خوشحالم و نگذارید از خانهام بروید، زیرا زمانی در دل من خواهید ماند.