گنجور

شمارهٔ ۱۵۷۷

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان
ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان
از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد
دامن کشیدن از سر خاری نمی توان
گر در کشید گردن خورشید را دوال
جز در رکاب چون تو نگاری نمی توان
چون صید طره تو نگشته ست آسمان
مه را گرفتن از دم ماری نمی توان
دریا شد از هوای لب تو کنار من
آخر کم از لب چو کناری نمی توان
با آنکه در شکنجه غم بسته مانده ام
هم باز مانده از تو چو یاری نمی توان
خسرو ز دور در تو درودی همی دهد
چون بر درت ز دیده نثاری نمی توان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان
ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان
هوش مصنوعی: نگاه کردن به زیبایی یک چهره کار ساده‌ای نیست و اگر هم ممکن باشد، باز هم از تو نمی‌توان غافل شد.
از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد
دامن کشیدن از سر خاری نمی توان
هوش مصنوعی: كيفيت تو به گونه‌ای است که هیچ‌کس نمی‌تواند به سادگی به تو نزدیک شود. حرکت کردن به سمت کسی که به او ارادت دارند، به اندازه‌ای دشوار است که حتی نزدیک شدن به خار هم آسان‌تر نیست.
گر در کشید گردن خورشید را دوال
جز در رکاب چون تو نگاری نمی توان
هوش مصنوعی: اگر خورشید را در آسمان بلند کنی، هیچ کس جز تو که مانند یک زیبای خاص هستی، نمی‌تواند در کنار تو قرار بگیرد.
چون صید طره تو نگشته ست آسمان
مه را گرفتن از دم ماری نمی توان
هوش مصنوعی: چون شکار موهای تو به آسمان نرسیده، توانایی گرفتن ماه را از دم مار نخواهی داشت.
دریا شد از هوای لب تو کنار من
آخر کم از لب چو کناری نمی توان
هوش مصنوعی: لب‌های تو همچون دریایی هستند که در کنار من قرار دارند و غمی ندارند؛ زیرا هیچ کناری نمی‌تواند مانند لب‌های تو باشد.
با آنکه در شکنجه غم بسته مانده ام
هم باز مانده از تو چو یاری نمی توان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در عذاب و درد دل گرفتار هستم، اما باز هم از تو دور نمی‌شوم، چون یاری از کسی نمی‌توانم بگیرم.
خسرو ز دور در تو درودی همی دهد
چون بر درت ز دیده نثاری نمی توان
هوش مصنوعی: خسرو از دور سلامی به تو می‌رساند، اما چون نمی‌تواند چیزی را از چشمانش به در ورودی‌ات بیفشاند، نمی‌تواند نزدیک‌تر بیاید.