گنجور

شمارهٔ ۱۵۴۴

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین
ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین
ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار
ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین
ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین
چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین
گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت
در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن
دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره
«گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »
دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن
پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین
بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان
در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین
ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری
خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین
می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا
ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین
ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی ای دل، بهشت جان را ببینی، چهره محبوب را نگاه کن. و اگر دلت می‌خواهد رونده‌ای زیبا را ببینی، به آن سرور خوبان نگاه کن.
ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار
ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین
هوش مصنوعی: ای دل، تو که بی‌تابی می‌کنی، بخاطر زیبایی آن سوار، اگر جانت به خطر بیفتد، آن زیبایی و جاذبه‌اش را تماشا کن.
ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین
چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین
هوش مصنوعی: ای پرستنده بت در هند و چین، تو که با یاد بت‌ها بر زمین سجده می‌کنی، چه چیز می‌خواهی از این بت‌ها بگویی؟ فقط نگاه کن به حال یک مسلمان.
گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت
در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن
هوش مصنوعی: ای محبوب، جان و دل وفادارم را در آستانه در تو که گم کرده‌ام، در گیسوان فریبت بیاب. این را جستجو کن و آن را تماشا کن.
دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره
«گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »
هوش مصنوعی: دیشب که تو شبیه یک ماه به راه می‌رفتی، دل به من گفت: «اگر هیچ وقت جان را ندیدی، اینجا بیا و جان را ببین.»
دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن
پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین
هوش مصنوعی: من از عشق تو زخمی قدیمی دارم. اگر به این حرفم باور نداری، دل من را بشکاف تا آن زخم نهان را ببینی.
بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان
در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین
هوش مصنوعی: با توجه به زیبایی‌های زندگی و لذت‌ها، با شعور و عقل رفتار کن و به خاطر افرادی که از حقیقت دورند، دلگرم و شاداب باش. نگاهی به زلف‌های آشفته‌ی بیدلان بینداز که نشان از دلی پر از حسرت دارد.
ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری
خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین
هوش مصنوعی: ای تو که مانند پری در جذب و زیبایی هستی، در زیبایی خود زبانزد شده‌ای. اگر می‌خواهی سلیمان را ببینی، نگاهی به تخت سلطانی که در آن نشسته است بینداز.
می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا
ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین
هوش مصنوعی: هر لحظه می‌گوید که ای وزیر، برای پیشوای نیکو دعا کن و اگر راست می‌خواهی، آن قطب زمانه را بنگر.