گنجور

شمارهٔ ۱۵۴۵

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من
تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من
فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو
فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟
تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من
دشمن آب دیده ام، بس که بریخت آب من
درد سریت می دهد گریه زار من، بلی
خود همه درد سر بود حاصل این گلاب من
سوزش خود چه گویمت، بس که بگفت دمبدم
آتش دل به صد زبان، حال دل کباب من
روز من از تو گشت شب، ور غم روشنی خورم
آه جهان فروز دل، بس بود آفتاب من
در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من
عمر شتاب می کند، وقت وفای عهد شد
هست ز عمر بی وفا بیشتر این شتاب من
از تو همای کی فتد سایه بر آشیان ما!
جغد به حیله می پرد در وطن خراب من
دی در تو همی زدم لب به جفا گشادیم
بخت در دگر گشود از پی فتح باب من
بوسه سؤال کردمت، بوسه زدی به زیر لب
گر نه من ابلهم، همین بس نبود جواب من
خسرو از انقلاب تو، گر چه که ماند بی سکون
هم ز سکون به دل شود، این همه انقلاب من

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من
تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من
هوش مصنوعی: خواب از چشمان من رفت، اما چشمان تو خوابیدند. حالا دیگر در بدنم تحملی نمانده، چرا که زلف تو تمام قوت و تابم را گرفته است.
فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو
فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟
هوش مصنوعی: زیبایی و جاذبه چشمان تو باعث بیداری من شده است و این در حالی است که من در عهد تو هستم. اگر این جاذبه خواب را از من بگیرد، پس برای چه چیزی خواب من را گرفته است؟
تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من
دشمن آب دیده ام، بس که بریخت آب من
هوش مصنوعی: من به شدت از دشمنانم کینه دارم و این بی‌قراری و تمایل به انتقام، به خاطر زخم‌ها و رنج‌هایی است که از آن‌ها متحمل شدم. آن‌ها به حدی به من آسیب رسانده‌اند که من دیگر قادر به تحمل آن‌ها نیستم و مانند آب چشم، به خاطر درد و اندوهی که دارند، از من ریخته‌اند.
درد سریت می دهد گریه زار من، بلی
خود همه درد سر بود حاصل این گلاب من
هوش مصنوعی: دردی که بر دل من می‌آید، ناشی از گریه‌ام است، و بله، تمام این درد و اندوه، نتیجه‌ی این معصومیت و زیبایی من است.
سوزش خود چه گویمت، بس که بگفت دمبدم
آتش دل به صد زبان، حال دل کباب من
هوش مصنوعی: سوزش و درد درونم را چگونه بگویم، چونکه هر لحظه دل‌سوزی‌ام را با زبان‌های مختلف بیان کرده‌ام. حال دل من به شدت آتشین و خراب است.
روز من از تو گشت شب، ور غم روشنی خورم
آه جهان فروز دل، بس بود آفتاب من
هوش مصنوعی: روز من به خاطر تو تبدیل به شب شده است. اگرچه روشنایی می‌خواهم، ولی غمگینم. آه، دلم به چقدر دلگرمی نیاز دارد، همین برای من کافی است که مثل آفتاب باشد.
در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من
هوش مصنوعی: در شب روشن ماه، اگر سگی تمام شب ناله کند، آن سگ همان من هستم که به خاطر تو ناله می‌زنم؛ تو برایم همانند ماه روشنی می‌باشی.
عمر شتاب می کند، وقت وفای عهد شد
هست ز عمر بی وفا بیشتر این شتاب من
هوش مصنوعی: عمر به سرعت در حال گذر است و زمان وفای به عهد فرا رسیده؛ اما این شتاب من از عمری که بی‌وفاست، بیشتر است.
از تو همای کی فتد سایه بر آشیان ما!
جغد به حیله می پرد در وطن خراب من
هوش مصنوعی: نمی‌دانیم کی پرنده خوشبختی بر سر منزل ما سایه خواهد انداخت. جغد، نشانه‌ای از شقاوت و بدبختی، به ترفند و نیرنگ در سرزمین ویران ما پرواز می‌کند.
دی در تو همی زدم لب به جفا گشادیم
بخت در دگر گشود از پی فتح باب من
هوش مصنوعی: دی شب، به تو بی‌رحمی کردم و دل را آزردم، اما اکنون خوشبختی در دیگری را به رویم گشوده و از آن سو بر دروازه‌ی موفقیتم باید وارد شوم.
بوسه سؤال کردمت، بوسه زدی به زیر لب
گر نه من ابلهم، همین بس نبود جواب من
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که از تو پرسیدم، فقط زیر لب زدی. اگر من احمق هستم، همین پاسخ برای من کافی نیست.
خسرو از انقلاب تو، گر چه که ماند بی سکون
هم ز سکون به دل شود، این همه انقلاب من
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر تغییرات تو، هرچند که نتوانست بی‌حرکت بماند، ولی همین سکون در دلش به اندازه‌ی تغییرات من تاثیرگذار است.