شمارهٔ ۱۵۴۱
آمد بهار، ای یار من، بشکفت گلها در چمن
شد در نوا هر بلبلی بر شاخ سرو و نارون
باد صبا گلریز شد، ساقی، بده می تا شوم
گه از خمار چشم تو مست و گه از دردی دن
با عارض زیبای تو ما را چه جای باغ و گل
با قامت رعنای تو چه جای سرو و نارون
چندان به یاد عارضت بارم ز جوی دیده خون
تا لاله هایت را دمد سنبل بر اطراف چمن
چشمم چو در هر گوشه ای سرشار دارد چشمه ای
در چشمم ار ناری گهی، باری بیا در چشم من
شادم اگر میرم زغم، باری ز محنت وارهم
از هجرت، ای زیبا صنم، تا چند باشم ممتحن؟
گاهیم سازد بی خبر، گاهیم نآرد در نظر
با عاشقان آن چشم را باز این چه سحر است و فتن؟
داریم با زلفت، بتا، وقت خوش و این قصه را
مگشای با باد صبا، وقت مرا بر هم مزن
از انتظارت دیده ها شد خسرو بیچاره را
ای یوسف فرخ لقا، بویی فرست از پیرهن
شمارهٔ ۱۵۴۰: خونی ز چشمم می رود، در انتظار کیست این؟شمارهٔ ۱۵۴۲: بالای تست این پیش من یا سرو بستا نیست این
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد بهار، ای یار من، بشکفت گلها در چمن
شد در نوا هر بلبلی بر شاخ سرو و نارون
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده است، ای دوست من. گلها در باغها شکفته شدهاند و هر بلبل بر شاخههای سرو و نارون سرود میخواند.
باد صبا گلریز شد، ساقی، بده می تا شوم
گه از خمار چشم تو مست و گه از دردی دن
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی گلها را به رقص درآورد، ای ساقی، به من شراب بده تا همزمان از زیبایی چشمان تو سرمست شوم و هم از دردهای زندگی که به سراغم میآید.
با عارض زیبای تو ما را چه جای باغ و گل
با قامت رعنای تو چه جای سرو و نارون
هوش مصنوعی: حضور و زیبایی تو به قدری دلانگیز و خیرهکننده است که دیگر نیازی به باغ و گل نیست. قامت زیبای تو به اندازهای فریبنده است که هیچ درختی مثل سرو و نارون نمیتواند با آن رقابت کند.
چندان به یاد عارضت بارم ز جوی دیده خون
تا لاله هایت را دمد سنبل بر اطراف چمن
هوش مصنوعی: من به قدری از زیبایی تو و ویژگیهای چهرهات در خاطرم ماندهام که از چشمانم اشک میریزم، تا جایی که لالهها در کنار سنبلها در چمن به شکوفه مینشینند.
چشمم چو در هر گوشه ای سرشار دارد چشمه ای
در چشمم ار ناری گهی، باری بیا در چشم من
هوش مصنوعی: چشم من در هر گوشه، پر از چشمهای است که مدام جاری است. اگر تو زمانی در چشمان من آتش میافگنی، بیا و با وجود این آتش به چشمان من نگاه کن.
شادم اگر میرم زغم، باری ز محنت وارهم
از هجرت، ای زیبا صنم، تا چند باشم ممتحن؟
هوش مصنوعی: اگر از اندوه میروم و خوشحالم، اما بار دیگر از درد هجرت، ای زیبای عزیز، تا چند باید در این آزمون بمانم؟
گاهیم سازد بی خبر، گاهیم نآرد در نظر
با عاشقان آن چشم را باز این چه سحر است و فتن؟
هوش مصنوعی: گاهگاه بدون اطلاع ما کاری میکند، گاهی هم چشمانش را به روی عاشقان میگشاید. این چه جادو و فریب عجیب و غریبی است؟
داریم با زلفت، بتا، وقت خوش و این قصه را
مگشای با باد صبا، وقت مرا بر هم مزن
هوش مصنوعی: در حال حاضر با زیباییهای تو و خوشیهای زندگی مشغولم، اما خواهش میکنم این راز را با کسی مطرح نکن و وقتی با باد صبا به گوشم میرسد، آرامش مرا بر هم نزن.
از انتظارت دیده ها شد خسرو بیچاره را
ای یوسف فرخ لقا، بویی فرست از پیرهن
هوش مصنوعی: خسرو بیچاره، به خاطر انتظار و longing خود به یوسف، درخواست میکند که بویی از پیراهنش به او بفرستد.

امیرخسرو دهلوی