گنجور

شمارهٔ ۱۵۳۹

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن
هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن
زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان
خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن
ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی
من خود به جان درمانده ام با روزگار خویشتن
جانا، چو خواهی کشتنم در آرزوی یک سخن
باری به دشنامی مرا کن شرمسار خویشتن
می دانی آخر مردنم عمدا، چه می گویی سخن؟
درمانده ای را کشته گیر از انتظار خویشتن
تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر
یارب که چون پاره کنم جان فگار خویشتن
گر در خمار آن می ای کز کشتن عاشق چکد
این خون خود کردم بحل، بشکن خمار خویشتن
برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت
گه گه مگر یادآوری از یادگار خویشتن
خود غمزه بر خسرو زنی، بر دیگران تهمت نهی
مانا به فتراک کسان بندی شکار خویشتن

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن
هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن
هوش مصنوعی: هر جایی که دور هم جمع می‌شوند و شراب می‌خورند، من در سرمستی و حال خودم غرق هستم. هر کسی که در حالت ناامیدی به خود می‌آید، من کماکان در آرامش و ثبات خودم باقی‌ام.
زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان
خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن
هوش مصنوعی: در یک طرف ظلم و ستم دشمنان و در طرف دیگر، زخم زبان و انتقادات دوستان وجود دارد. اما با وجود این موارد، عاشق همچنان در پی کار و آرزوهای خود است.
ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی
من خود به جان درمانده ام با روزگار خویشتن
هوش مصنوعی: ای نصیحت‌کننده، چرا هر لحظه آتش تازه‌ای در من می‌افروزی؟ من خود با مشکلات زندگی‌ام به شدت دست و پنجه نرم می‌کنم.
جانا، چو خواهی کشتنم در آرزوی یک سخن
باری به دشنامی مرا کن شرمسار خویشتن
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر قصد داری مرا به خاطر آرزوی یک حرف بکشانی، حداقل با یک ناسزا مرا شرمنده خودت کن.
می دانی آخر مردنم عمدا، چه می گویی سخن؟
درمانده ای را کشته گیر از انتظار خویشتن
هوش مصنوعی: می دانی که من به عمد به سمت مرگ می‌روم، پس چه حرفی می‌زنی؟ کسی که در انتظار خود درمانده شده، می‌خواهد از این وضعیت رهایی یابد.
تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر
یارب که چون پاره کنم جان فگار خویشتن
هوش مصنوعی: تو در عمق وجود منی و من هر لحظه در غم دیگری به سر می‌برم. ای خدا! چطور می‌توانم جان داغدیده خود را از هم بگسلم؟
گر در خمار آن می ای کز کشتن عاشق چکد
این خون خود کردم بحل، بشکن خمار خویشتن
هوش مصنوعی: اگر در تأثیر آن می باشی که باعث کشته شدن عاشق می‌شود، من برای رهایی از این درد خون خود را ریختم. پس خمار خودت را بشکن و خود را آزاد کن.
برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت
گه گه مگر یادآوری از یادگار خویشتن
هوش مصنوعی: من در بی‌خبری حرکت کردم و دلم را در آغوشت گذاشتم، امید که گاهی یاد من را ز خاطره‌ام زنده کنی.
خود غمزه بر خسرو زنی، بر دیگران تهمت نهی
مانا به فتراک کسان بندی شکار خویشتن
هوش مصنوعی: تو با ناز و عشوه بر شاه خود می‌نگری و به دیگران تهمت می‌زنی، در حالی که خودت در دام عشق گرفتار شده‌ای.