شمارهٔ ۱۵۳۸
مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن
گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن
غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی
ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن
گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان
بازار تو چون گرم شد، بر من دو دیده باز کن
گه جان درون و گه برون، کارم مگر یکتا شود
نازی که اول کرده ای، یک بار دیگر باز کن
پیش رقیب کافرت در داد ما را چشم تو
گر ذکر کشتن می کنی، هم ذکر آن غماز کن
باز آمد این باد صبا، آورد بویی از چمن
ای مرغ جان، بشکن قفس، هم سوی او پرواز کن
بگشاد عشق از دیده خون، نالان شو، ای شخص نگون
آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن
چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا
خواهی برو جرعه فشان، خواهیش سنگ انداز کن
گر بت پرستان را رسد بر تارک از خواری لگد
آغاز آن، ای محتسب، زین پیر شاهد باز کن
خسرو، تو بر وی کی رسی، لیکن به کویش کن گذر
در خاک با هر ذره ای بنشین، بیان راز کن
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن
گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن
هوش مصنوعی: به امید اینکه قلبم دوباره باز شود، موی خود را بگشای و برای عاشقان گمشده ندایی پنهانی برپا کن.
غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی
ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن
هوش مصنوعی: دلهای همه پر از درد و غم توست و هر کدام از این غمها به نوعی به یکدیگر ارتباط دارند. بنابراین، ما نیز باید با همدیگر به اشتراک بگذاریم و از این غمها بهرهمند شویم تا بیشتر احساس نزدیکی و همدلی کنیم.
گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان
بازار تو چون گرم شد، بر من دو دیده باز کن
هوش مصنوعی: بگو تا وقتی که در کوی تو شمع هستم، وقتی که عاشقان در بازار تو شلوغ شدند، بر من دو چشم بگشا.
گه جان درون و گه برون، کارم مگر یکتا شود
نازی که اول کرده ای، یک بار دیگر باز کن
هوش مصنوعی: گاهی از زندگی و وجودم، احساس میکنم که در درون بیقراری میکنم و گاهی از آن خارج میشوم. آیا این کار من باعث نمیشود که عشق و زیبا و خاصی که شروع کردهای، دوباره به شکلی تازه و جذاب تکرار شود؟
پیش رقیب کافرت در داد ما را چشم تو
گر ذکر کشتن می کنی، هم ذکر آن غماز کن
هوش مصنوعی: اگر تو در حضور رقیبت به یاد کشتن ما هستی، بهتر است که یاد کسی که اطلاعاتی از ما دارد را نیز به زبان بیاوری.
باز آمد این باد صبا، آورد بویی از چمن
ای مرغ جان، بشکن قفس، هم سوی او پرواز کن
هوش مصنوعی: باد صبا دوباره برگشته و عطر خوش چمن را با خود آورده است. ای پرندهٔ جان، قفس را بشکن و به سوی او پرواز کن.
بگشاد عشق از دیده خون، نالان شو، ای شخص نگون
آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن
هوش مصنوعی: عشق از چشمانش اشکهای خونین جاری کرده است، پس بیا و نالان شو. ای انسان بدبخت، اکنون وقت آن است که شراب بنوشی و آماده جنگی قدیمی باشی.
چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا
خواهی برو جرعه فشان، خواهیش سنگ انداز کن
هوش مصنوعی: زمانی که زاهد ما تصمیم به شکستن توبهاش گرفت، عاشق شد. اگر حقیقتاً تو را میخواهد، به او بفهمان که باید مستی و عشق را بپذیرد و اگر هم میخواهد که دلش را سنگین کند، بگذارش به حال خودش.
گر بت پرستان را رسد بر تارک از خواری لگد
آغاز آن، ای محتسب، زین پیر شاهد باز کن
هوش مصنوعی: اگر بتپرستان به خاطر ذلت و خفت به اوج برسند، ای محتسب، از این پیرمرد باده فروش پردهبرداری کن.
خسرو، تو بر وی کی رسی، لیکن به کویش کن گذر
در خاک با هر ذره ای بنشین، بیان راز کن
هوش مصنوعی: ای خسرو، تو هرگز به او نخواهی رسید، اما میتوانی از کدبانوی او عبور کنی و در خاک با هر ذرهای بنشینی و رازهایت را بیان کنی.

امیرخسرو دهلوی