شمارهٔ ۱۵۳۷
ماه هلال ابروی من عقل مرا شیدا مکن
غمزه زنان زین سو میا، آهنگ جان ما مکن
ای من، غلام روی تو، گر جور خواهی ور ستم
بر بنده خود می کنی، چون گویمت کن یا مکن
گه زلف سوی رخ بری، گه خال پیش لب نهی
جان دارد آخر دمی، چندین بلا یک جا مکن
گر من ز جور چشم تو کردم شکایت گونه ای
زارم بکش، لیکن مگو «در روی من پیدا مکن »
دیرینه یاران منند، ای پندگو، اندوه و غم
ور بی غمی، منمای ره، زیشان مرا تنها مکن
گفتی «شوم فردای هجر آن کشتنت را ساخته »
امروز مهمان توام، تو وعده فردا مکن
گر عشق می بازی، دلا، پروانه ای شو نی مگس
بالای آتش چرخ زن، پرواز بر حلوا مکن
گفتم «ز زلف چون تویی زنار بندم » گفت «رو
در کفر هم صادق، نه ای، زنار را رسوا مکن »
خسرو، اگر بختت گهی یاری دهد کانجا رسی
هم بر زمین نه دیده و گستاخی آن پا مکن
شمارهٔ ۱۵۳۶: ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار منشمارهٔ ۱۵۳۸: مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ماه هلال ابروی من عقل مرا شیدا مکن
غمزه زنان زین سو میا، آهنگ جان ما مکن
هوش مصنوعی: ماه هلالی که در ابروی من دیده میشود، عقل و خرد مرا مدهوش نکن. با ناز و کرشمههای خود به این سمت نیا، زیرا که حال و جان ما را تحت تاثیر قرار میدهی.
ای من، غلام روی تو، گر جور خواهی ور ستم
بر بنده خود می کنی، چون گویمت کن یا مکن
هوش مصنوعی: ای محبوب من، من فدای چهره زیبای تو هستم. اگر خواسته باشی که ستم کنی یا بر من ظلم روا داری، چه بگوییمت که انجام بده یا نده؟
گه زلف سوی رخ بری، گه خال پیش لب نهی
جان دارد آخر دمی، چندین بلا یک جا مکن
هوش مصنوعی: گاهی موهای خود را به سمت صورتت میکشی و گاهی خال گونهات را به نمایش میگذاری. جان را در یک لحظه به خطر نینداز و این همه درد و رنج را یکجا بر من نبارید.
گر من ز جور چشم تو کردم شکایت گونه ای
زارم بکش، لیکن مگو «در روی من پیدا مکن »
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ظلم و بیمحبتی چشمان تو شکایت کنم، به نوعی زاری و اندوه دامن میزنم، اما تو نگو که «چهرهام را ننگر» و دوری کن.
دیرینه یاران منند، ای پندگو، اندوه و غم
ور بی غمی، منمای ره، زیشان مرا تنها مکن
هوش مصنوعی: دوستان قدیمی من اند، ای نصیحتگو، اگر غم و اندوهی وجود ندارد، مرا از این محفل دور نکن.
گفتی «شوم فردای هجر آن کشتنت را ساخته »
امروز مهمان توام، تو وعده فردا مکن
هوش مصنوعی: تو گفتی که فردا به واسطه جداییام به سرنوشتی بد مبتلا میشوم، اما اکنون که مهمان تو هستم، از وعده فردا حرف نزن.
گر عشق می بازی، دلا، پروانه ای شو نی مگس
بالای آتش چرخ زن، پرواز بر حلوا مکن
هوش مصنوعی: اگر در عشق بازی میکنی، عشق تو باید همچون پروانهای باشد که به نور عشق نزدیک میشود. خودت را شبیه مگسی نکن که فقط دور آتش میچرخد. باید بال و پر بگشایی و با شور و شوق پرواز کنی و به دنیای زیبا و شیرین عشق نزدیک شوی.
گفتم «ز زلف چون تویی زنار بندم » گفت «رو
در کفر هم صادق، نه ای، زنار را رسوا مکن »
هوش مصنوعی: گفتم که از مویی مانند تو دستبندی برای خود بسازم، او در جواب گفت: در کفر هم باید راستگو بود، بنابراین نباید این دستبند را رسوا کنی.
خسرو، اگر بختت گهی یاری دهد کانجا رسی
هم بر زمین نه دیده و گستاخی آن پا مکن
هوش مصنوعی: اگر روزی بختت به تو یاری کند و به جایی برسی، هرگز خود را به جایی نرسانی که آنجا دیده نشده و نخواهی توانست به آنجا پا بگذاری.

امیرخسرو دهلوی