شمارهٔ ۱۵۳۶
ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من
یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من
فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر
بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من
زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی
بیرون نیاید چون کنم این جان بدکردار من
یار ار چه از چشم نکو دیدن نمی آرد مرا
ای دیده بد، کور شو، گر ننگری در یار من
هان، ای رقیب، ار می کشی هم بر کَفَش نِه تیغ را
مانا که شرمی آیدت از دیده خونبار من
بر جان من آخر هنوز، از چیست، بر آمد گره؟
بس نیست این کان زلف زد چندین گره در کار من
گر تو نیآزاری، بگو تا خویش را قربان کنم
چه پرسی از آزار دل، می بین به جان زار من
من خون خود کردم بحل، زان گونه کت باید، بکش
باشد که خشمت کم شود، ای کافر خونخوار من
گفتی که راز این درون سوزی ندارد آنچنان
تو راست می گویی، ولی پیداست از گفتار من
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من
یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من
هوش مصنوعی: رود گذشت و شب خواب به چشمان بیدار من نیامد و هیچ یاد و خاطرهای از دوستان عزیزم در ذهنم نگذشت.
فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر
بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من
هوش مصنوعی: شبیه فریادهایی که در دل شب میزنم، نشاندهندهی دردهایی است که خبر از بسیار دلها میدهد. این نالههای زار من، دلها را به خون میکشاند.
زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی
بیرون نیاید چون کنم این جان بدکردار من
هوش مصنوعی: من از بخت بد خود در حیرت و سردرگمی هستم و در حالتی ناآرام به سر میبرم، به طوری که نمیدانم چگونه این جان بدشکل و ناپاک خود را از این فیل هموار کنم و از این وضعیت نجات یابم.
یار ار چه از چشم نکو دیدن نمی آرد مرا
ای دیده بد، کور شو، گر ننگری در یار من
هوش مصنوعی: اگر یارم را با چشم خوب و نیکو نمینگری، ای دیدهی بد، کور شو، اگر نمیتوانی او را ببینی.
هان، ای رقیب، ار می کشی هم بر کَفَش نِه تیغ را
مانا که شرمی آیدت از دیده خونبار من
هوش مصنوعی: ای رقیب، اگر قصد کشتن داری، حتی بر روی تیغ هم نگذار که از نگاه پر از خون من شرمنده نشوی.
بر جان من آخر هنوز، از چیست، بر آمد گره؟
بس نیست این کان زلف زد چندین گره در کار من
هوش مصنوعی: چرا هنوز در دل من نگرانی و درد وجود دارد؟ آیا کافی نیست که این زلف پیچیده، مشکلات زیادی برای من به وجود آورده باشد؟
گر تو نیآزاری، بگو تا خویش را قربان کنم
چه پرسی از آزار دل، می بین به جان زار من
هوش مصنوعی: اگر تو به من آسیبی نرسانی، بگو تا جان خود را فدای تو کنم. چرا از دل آزردهام میپرسی؟ به جان رنجور من نگاه کن.
من خون خود کردم بحل، زان گونه کت باید، بکش
باشد که خشمت کم شود، ای کافر خونخوار من
هوش مصنوعی: من برای آرامش دل خود، از جان و خون خویش گذشتم. هر ذرهای از وجودم را فدای تو کردم، تا شاید خشم تو کم شود، ای دشمن بیرحم من.
گفتی که راز این درون سوزی ندارد آنچنان
تو راست می گویی، ولی پیداست از گفتار من
هوش مصنوعی: تو گفتی که این درون سوزی را راز و رمزی ندارد، این را درست میگویی، اما از صحبتهای من مشخص است که چیزهایی درونم نهفته است.

امیرخسرو دهلوی