گنجور

شمارهٔ ۱۵۱۵

مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من
درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن
ز جامه گر چه جان پاره کنی، کی باورم داری؟
ترا کاسیب خواری هیچ گه نگرفت در دامن
گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی بینم
ندانم تا که فرمودت که دل از دوستان بر کن
اگر از ناز خون ریزی، حلالت کردم، ای بدخو
وگراز دوست جان خواهی، رضایت خواهم، ای دشمن
مرا در باغ می خوانی، مگر آگه نه ای از خود؟
رها کن تا ترا ببینم، چه جای لاله و نسرن
الا، ای ساقی مستان، طفیل جرعه رندان
شرابی گر نمی ارزم، سفالی بر سرم بشکن
ببر از من همه اسباب هستی جز وفای خود
که آن در خاک خواهد رفت، دور از روی تو با من
رقیبا، گردنت بار گران را بر نمی تابد
تو از خون مسلمانان گرانباری مکن گردن
برفت از یاد خسرو زاد و بوم کهنه در کویش
چو مرغی در قفس ماند، فرامش گرددش مسکن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من
درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن
هوش مصنوعی: عزیزم، به خاطر درد و رنج من نخوان، زیرا آه من بازی نیست. اگر درونم تا آتش نباشد، دودی هم از روزنه بلند نمی‌شود.
ز جامه گر چه جان پاره کنی، کی باورم داری؟
ترا کاسیب خواری هیچ گه نگرفت در دامن
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است با آسیب زدن به لباس جان خود را نقض کنی، اما آیا می‌توانی مرا قانع کنی؟ تو هرگز در دامن خود چیزی از ذلت و خفت نگرفته‌ای.
گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی بینم
ندانم تا که فرمودت که دل از دوستان بر کن
هوش مصنوعی: من هیچ گناهی جز وفاداری خودم نمی‌بینم، نمی‌دانم چرا به من گفتی که دل از دوستانم بکنم.
اگر از ناز خون ریزی، حلالت کردم، ای بدخو
وگراز دوست جان خواهی، رضایت خواهم، ای دشمن
هوش مصنوعی: اگر از لطافت و محبت خودم، خونم را برایت ریختم و تو همچنان بدخواهی، ای دوستی که در وجودت موجودی وحشی و درنده است، اگر جان من را بخواهی، من راضی نخواهم بود، ای دشمن.
مرا در باغ می خوانی، مگر آگه نه ای از خود؟
رها کن تا ترا ببینم، چه جای لاله و نسرن
هوش مصنوعی: تو مرا به باغ می‌خوانی، اما آیا از خودت خبر نداری؟ رهایش کن تا تو را ببینم، فرقی میان لاله و نسرین نیست.
الا، ای ساقی مستان، طفیل جرعه رندان
شرابی گر نمی ارزم، سفالی بر سرم بشکن
هوش مصنوعی: ای ساقی نازنین، اگر جرعه‌ای از شراب رندان برای من ارزش ندارد، لااقل یکی از کوزه‌های سفالی را بر سرم بشکن.
ببر از من همه اسباب هستی جز وفای خود
که آن در خاک خواهد رفت، دور از روی تو با من
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که دارم، به جز وفاداری‌ام را از من بگير، چرا که این وفاداری در خاک خواهد ماند و جدا از روی تو، با من خواهد بود.
رقیبا، گردنت بار گران را بر نمی تابد
تو از خون مسلمانان گرانباری مکن گردن
هوش مصنوعی: ای رقیب، گردن تو تحمل بار سنگینی را ندارد. پس برای خون مسلمانان، بار گران‌تری بر دوش خود به وجود نیاور.
برفت از یاد خسرو زاد و بوم کهنه در کویش
چو مرغی در قفس ماند، فرامش گرددش مسکن
هوش مصنوعی: خسرو از یاد برد زادگاه و خانهٔ قدیمی‌اش را. در کوی او همچون پرنده‌ای در قفس باقی ماند و خانه‌اش از یادش رفت.