شمارهٔ ۱۵۰۸
درآ، ای شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن
به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلتان کن
از آن زلف پریشان نامزد کن باد را، ور کس
به عهدت خواب خوش دارد، همه خوابش پریشان کن
مگو «پیراهن زیبایی آمد چست بر یوسف »
تو هم بشناس خود را و یکی سر در گریبان کن
فراوان بت پرستیدم به محراب نماز، اکنون
به محراب دو ابروی خودم از سر مسلمان کن
پس از مردن منه تابوتم اندر گوشه مسجد
ببر آن هیمه را در کار آتشگاه گبران کن
منه بر آینه آن روی، وه گر می نهی، باری
بسوز این جان کم بخت مرا، خاکستر آن کن
چو نتوان بوی تو بشنید از وی، می درم جامه
چرا بیهوده گویندت که گل در مشک پنهان کن
گه جان دادن است و شربت دیدار می خواهم
اگر چه بر تو دشوار است، باری بر من آسان کن
برون آ چون سواد دیده ابر سیه، وانگه
به گرما سایه بالای آن سرو خرامان کن
طبیبا، درد من دارد نهفته در دلم کاری
تو دردی را که بیکارست رو تدبیر درمان کن
نثار تست چون جانهای مشتاقان تو، باری
نثارت دیگران چینند نی خود غارت جان کن
ندارم خواب من، از آستانت بو که خواب آید
بیار آن خاک را هم خوابه آن چشم گریان کن
بنای عشق جانان نو شد اندر سینه خسرو
بناهای کهن از کارگاه غمزه ویران کن
شمارهٔ ۱۵۰۷: شب ست این وه چه بی پایان و یا خود زلف یارست اینشمارهٔ ۱۵۰۹: بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درآ، ای شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن
به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلتان کن
هوش مصنوعی: بیا، ای گل زیبا، با لبخند خود مجلس را مثل گلستان زیبا کن و با سخنان شیرین و به دور از تلخی، عشق را در دل عاشقان پرورش بده و آنها را مست و سرخوش کن.
از آن زلف پریشان نامزد کن باد را، ور کس
به عهدت خواب خوش دارد، همه خوابش پریشان کن
هوش مصنوعی: از آن موی آشفتهات بخواه تا باد را عاشق کند. اگر کسی به خواب خوشی نسبت به تو دچار شده، همگی خوابش را به هم بزن.
مگو «پیراهن زیبایی آمد چست بر یوسف »
تو هم بشناس خود را و یکی سر در گریبان کن
هوش مصنوعی: نگو که «پیراهن زیبای یوسف به خوبی بر تن او نشسته است»، بلکه خودت را بشناس و به درون خود توجه کن.
فراوان بت پرستیدم به محراب نماز، اکنون
به محراب دو ابروی خودم از سر مسلمان کن
هوش مصنوعی: من در طول زندگیام بارها بتها را در کنار عبادت و نماز سجده کردهام، اما حالا میخواهم به سجده و نماز به محبوبی که در ابروهایش نizar هست، بپردازم تا مرا به مسیر ایمان و مسلمان بودن هدایت کند.
پس از مردن منه تابوتم اندر گوشه مسجد
ببر آن هیمه را در کار آتشگاه گبران کن
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، تابوت مرا در گوشه مسجد بگذار و آن هیزم را برای شعلهور کردن آتش زرتشتیها استفاده کن.
منه بر آینه آن روی، وه گر می نهی، باری
بسوز این جان کم بخت مرا، خاکستر آن کن
هوش مصنوعی: به آینه آن چهره زیبا نگاه نکن، اگر به آن می نگری، پس خواهش میکنم این جان بیچارهام را بسوزان و خاکسترش کن.
چو نتوان بوی تو بشنید از وی، می درم جامه
چرا بیهوده گویندت که گل در مشک پنهان کن
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند بوی تو را از دیگران بشنود، پس چرا بیهوده بگویند که عطر خودت را در مشک پنهان کن؟
گه جان دادن است و شربت دیدار می خواهم
اگر چه بر تو دشوار است، باری بر من آسان کن
هوش مصنوعی: گاهی وقتها، جان دادن و نوشیدن شربتی از دیدارت برایم مقدس و حیاتی است، حتی اگر برای تو سخت باشد. اما از تو میخواهم که این کار را برای من آسانتر کنی.
برون آ چون سواد دیده ابر سیه، وانگه
به گرما سایه بالای آن سرو خرامان کن
هوش مصنوعی: برو بیرون و مانند تیرگی ابرهای سیاه در آسمان، سپس به آرامی زیر سایه بلند آن درخت سرو، استراحت کن.
طبیبا، درد من دارد نهفته در دلم کاری
تو دردی را که بیکارست رو تدبیر درمان کن
هوش مصنوعی: ای پزشک، دردم در دل نهفته است. تو که بیکار هستی، درمان دردی را که داری، تدبیر کن.
نثار تست چون جانهای مشتاقان تو، باری
نثارت دیگران چینند نی خود غارت جان کن
هوش مصنوعی: جانهای مشتاقان تو، به خاطر تو فدای تو میشوند. اما دیگران میخواهند تو را غارت کنند و جانت را بگیرند.
ندارم خواب من، از آستانت بو که خواب آید
بیار آن خاک را هم خوابه آن چشم گریان کن
هوش مصنوعی: من خواب و آرامش ندارم، زیرا بوی تو به دماغم رسیده است. بیا و آن خاک را بیاور که در آن خوابیدهای. آن چشمان گریان را نیز پر خواب کن.
بنای عشق جانان نو شد اندر سینه خسرو
بناهای کهن از کارگاه غمزه ویران کن
هوش مصنوعی: عشق محبوب جدیدی در دل خسرو شکل گرفته و او تصمیم دارد که تمام ساختارهای قدیمی و یادآوریهای غمگین را از بین ببرد.