شمارهٔ ۱۵۰۴
از آن لب می وزد بویی و بوی خون ناب است این
بیا تا تر کنم لب را، اگر بوی شراب است این
ز مستی چشم نگشایی و تیرت بی خطا بر جان
جهانی کشته شد، آخر چه می گویی «صواب است این »؟
نخفتم از غمت شبها و امروزت که می بینم
ز تن جان می رود بیرون، نمی دانم چه خواب است این؟
فرامش شد مرا خورشید از شبهای بی پایان
ترا می بینم و اندر گمانم کآفتاب است این
مزن طعنه که عاشق نیستی چون خون نمی گویی
که خون بوده ست آخر پیش از این کامروز آب است این
ز سوزم خواب شب بویی در آمد، مست من گفتا
«در این خانه جگر می سوزد و بوی کباب است این »
غمت مهمان جاوید است و جانم میزبانش شد
تو باش، ای میهمان کز بهر رفتن در شتاب است این
سؤالی کردمش کآزاد خواهد شد دلم وقتی
گره زد در سر ابروی کج، گفتا «جواب است این »
شبی زلفش گرفتم، گفت «هم زینت در آویزم »
بده، ای دزد جان، شکرانه مشکین طناب است این
رقیبا، تیغ میرانی و در جان می کنی رخنه
تو این را زخم می گویی و ما را فتح باب است این
تو، ای ساقی، که هر دم می دهی خونابه ای ما را
به خسرومی چه می بدهی که خودمست وخراب است این
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن لب می وزد بویی و بوی خون ناب است این
بیا تا تر کنم لب را، اگر بوی شراب است این
هوش مصنوعی: از آن لب، بویی به مشام میرسد که به طراوت و تازگی خون شباهت دارد. بیا تا لبهایم را تر کنم، اگر این بوی خوش، بوی شراب است.
ز مستی چشم نگشایی و تیرت بی خطا بر جان
جهانی کشته شد، آخر چه می گویی «صواب است این »؟
هوش مصنوعی: از شدت مستی چشمانت را نمیگشایی و تیر محبتت بدون خطا بر جان جهانیان نشانهگیری کرده است. حالا چه منطقی میتوانی بیاوری که بگویی «این درست است»؟
نخفتم از غمت شبها و امروزت که می بینم
ز تن جان می رود بیرون، نمی دانم چه خواب است این؟
هوش مصنوعی: من به خاطر غم تو شبها خوابم نمیبرد و حالا که تو را میبینم، احساس میکنم که جانم دارد از بدنم خارج میشود. نمیدانم این چه حالتی است که برایم پیش آمده.
فرامش شد مرا خورشید از شبهای بی پایان
ترا می بینم و اندر گمانم کآفتاب است این
هوش مصنوعی: من در شبهای طولانی فراموش کردهام که خورشید چه شکلی است، اما تو را میبینم و در عجبم که آیا این نور، آن آفتاب است؟
مزن طعنه که عاشق نیستی چون خون نمی گویی
که خون بوده ست آخر پیش از این کامروز آب است این
هوش مصنوعی: نکن سرزنش که عاشق نیستی، چون خون نمیگویی که زمانی وجود داشته است. حالا، این خون به آب تبدیل شده و دیگر شفافیت ندارد.
ز سوزم خواب شب بویی در آمد، مست من گفتا
«در این خانه جگر می سوزد و بوی کباب است این »
هوش مصنوعی: از شدت اشتیاق و دلمشغولیام، بوی خوشی از خواب شب به مشامم رسید. بدمستی با حالتی سرخوشانه گفت: «در این خانه دلها در آتش میسوزند، اما بویی که میشنوی، بوی کباب است.»
غمت مهمان جاوید است و جانم میزبانش شد
تو باش، ای میهمان کز بهر رفتن در شتاب است این
هوش مصنوعی: غم تو همیشه در دلم جا دارد و روح من پذیرای آن است. تو، ای مهمان عزیز، در تدارک رفتن هستی و سریع در حرکت.
سؤالی کردمش کآزاد خواهد شد دلم وقتی
گره زد در سر ابروی کج، گفتا «جواب است این »
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که آیا دل من زمانی آرام خواهد گرفت، وقتی که در ابروی کج او گره ای بیفکنم. او پاسخ داد: «این خود پاسخ است».
شبی زلفش گرفتم، گفت «هم زینت در آویزم »
بده، ای دزد جان، شکرانه مشکین طناب است این
هوش مصنوعی: شبی موهای او را گرفتم و او گفت: "همین زیبایی را به گردن میآویزم". ای دزد جان، این شکرانهای است که به خاطر عطر مشکینش به او میدهم.
رقیبا، تیغ میرانی و در جان می کنی رخنه
تو این را زخم می گویی و ما را فتح باب است این
هوش مصنوعی: ای رقیب، تو با تیغ خود دشمنی میکنی و به جان من آسیب میزنی. تو این را زخم مینامی، اما برای ما این یک دروازهی جدیدی برای ورود به عشق است.
تو، ای ساقی، که هر دم می دهی خونابه ای ما را
به خسرومی چه می بدهی که خودمست وخراب است این
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو که هر لحظه از شراب بر دل ما میزنی، نمیدانی با این حال که خود در نوشیدن غرقی و به خرابحالی دچار، چه فایدهای به ما میرسانی؟