شمارهٔ ۱۴۹۹
مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم
نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم
به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن
که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم
سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه
وگر زین بگذرد، من زیستن چندان نمی خواهم
ز مستیت ببین چندین زیان صبر و دل دارم
مگر یک سود کان دم بوسه را فرمان نمی خواهم
به رویت آرزومندم، مدار از من دریغ آخر
که بت می جویم، ای کافر، ز تو ایمان نمی خواهم
مرا کش، ای نکوخواه و دعای بد مکن او را
که من این راز دل می خواهم و از جان نمی خواهم
طبیبا، درد عشق است این و خوش می آیدم مردن
رها کن درد من بامن که من خود جان نمی خواهم
برو، ای عهد مستوری، درآ، ای دور بدنامی
که من دیوانه عشقم، سر و سامان نمی خواهم
چو کار از زر برآید، کیمیا می خواهم، ای گردون
بده، سهل است این، خاک در سلطان نمی خواهم
جلال دین و دنیا شاه پرور، زآنک می خواهم
به دولت عمر او، وان عمر را پایان نمی خواهم
ز دست بیدلی خسرو به جان آمد، اگر بخشی
دلی می خواهم از تو، لیک آبادان نمی خواهم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم
نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم
هوش مصنوعی: در این حالتی که دارم، نیازی به آرامش و زندگی منظم ندارم. حتی نمیخواهم از لب و دندان تو پنهانی هم لبخندی ببینم.
به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن
که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم
هوش مصنوعی: با نگاهی فریبنده، زاهدان را به سمت خود بکش و با چنگکی، اصلاحگران را هدف قرار بده؛ زیرا من نمیخواهم که خون ناپاک خود را بر آن لباس پاک بریزم.
سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه
وگر زین بگذرد، من زیستن چندان نمی خواهم
هوش مصنوعی: من در کنارت میچرخم و زیباییهای تو را میستایم. اما اگر روزی این زیباییها به پایان برسد، دیگر برایم زندگی مهم نخواهد بود.
ز مستیت ببین چندین زیان صبر و دل دارم
مگر یک سود کان دم بوسه را فرمان نمی خواهم
هوش مصنوعی: به خاطر مستی و عشق، با وجود زحمات و دردهای زیادی که تحمل کردهام، تنها یک منفعت برایم باقی مانده است و آن هم این است که برای یک بوسه هیچ نیازی به اجازه و دستور ندارم.
به رویت آرزومندم، مدار از من دریغ آخر
که بت می جویم، ای کافر، ز تو ایمان نمی خواهم
هوش مصنوعی: میخواهم که به چهرهات نگاه کنم و از تو دور نشوم، زیرا من در جستجوی زیباییام و از تو هیچ خواستهای ندارم که به من ایمان بدهی.
مرا کش، ای نکوخواه و دعای بد مکن او را
که من این راز دل می خواهم و از جان نمی خواهم
هوش مصنوعی: ای نیکخواه، مرا بکش، اما دعا نکن که به او آسیبی برسد. چون من راز دلم را میخواهم و از جانم گذشت کردهام.
طبیبا، درد عشق است این و خوش می آیدم مردن
رها کن درد من بامن که من خود جان نمی خواهم
هوش مصنوعی: ای پزشک، این درد عاشقانه است و من از آن لذت میبرم. رهایم کن، درد من را با خود ببر، زیرا من دیگر به زندگی نیازی ندارم.
برو، ای عهد مستوری، درآ، ای دور بدنامی
که من دیوانه عشقم، سر و سامان نمی خواهم
هوش مصنوعی: برو، ای پنهانی که در جستجوی عشق هستم، بیا، ای فاصلهای که نام خوب را با خود نداری، من عاشقی دیوانه هستم و به آرامش و نظم نیاز ندارم.
چو کار از زر برآید، کیمیا می خواهم، ای گردون
بده، سهل است این، خاک در سلطان نمی خواهم
هوش مصنوعی: وقتی کار به جایی برسد که نیاز به الماس و طلا پیدا کنم، از تو ای آسمان، به راحتی میخواهم که چیزی مثل کیمیا را بدهی. من نمیخواهم خاکی را که در دست سلطان است، بلکه چیزی ارزشمندتر میطلبم.
جلال دین و دنیا شاه پرور، زآنک می خواهم
به دولت عمر او، وان عمر را پایان نمی خواهم
هوش مصنوعی: جلال دین و دنیا پادشاهی است که درخشش و مقامش هم بر دنیا و هم بر دین تسلط دارد. من به خاطر خوشبختی و کامیابی او آرزو میکنم و نمیخواهم که عمرش به پایان برسد.
ز دست بیدلی خسرو به جان آمد، اگر بخشی
دلی می خواهم از تو، لیک آبادان نمی خواهم
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر دل شیداییاش به زحمت افتاده است. او از تو بخشی از دل را میخواهد، ولی هیچ تمایلی به آبادانی و آسایش ندارد.

امیرخسرو دهلوی