شمارهٔ ۱۴۹۶
ماهی رَوَد و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من میگذرانم
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم
بودهست گمانم که ز دستت نبرم جان
جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم
پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟
آن به که من این قصه به گوشَت نرسانم
نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار
بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟
تا چند دهی دردسر، ای اهل نصیحت
من خود ز دل سوخته خویش به جانم
زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون
مانی تو درین سینه و من بنده نمانم
گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش »
ناچار چو رفتن به درش مینتوانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ماهی رَوَد و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من میگذرانم
هوش مصنوعی: ماهی در آب میرقصد و من در طول شب نمیتوانم بخوابم. این چه نوع زندگی است که من سپری میکنم؟
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از دیگری میپرسد که حالش چگونه است و چرا از غصههایش نمیگوید. اما پاسخدهنده در وضعیت نامشخصی قرار دارد و نمیداند چگونه باید حالش را توصیف کند یا احساساتش را بیان کند. به عبارت دیگر، او در گرفتن پاسخ به این سؤال حتی خودش هم گیج و سردرگم است.
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم
هوش مصنوعی: یک شب از چهرهات نورانی شو و به من روشنایی بده تا بتوانم داستان غمهایم را در حضورت بخوانم.
بودهست گمانم که ز دستت نبرم جان
جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من به خاطر محبت و دلبستگیام به تو، نمیتوانم از دستت فاصله بگیرم؛ چون حالا دیگر به یقین به این باور رسیدهام.
پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟
آن به که من این قصه به گوشَت نرسانم
هوش مصنوعی: دوست، وقتی از حال و روز من میپرسی، بهتر است که من این داستان را برایت تعریف نکنم.
نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار
بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟
هوش مصنوعی: تو هیچگونه تعلقی به من نداری، پس چرا باید به دیگران حسادت کنم؟ همانند مگسی که از شکرستان میرانم، بیهوده به چیزی که برایم نیست، دل ببندم؟
تا چند دهی دردسر، ای اهل نصیحت
من خود ز دل سوخته خویش به جانم
هوش مصنوعی: ای اهل نصیحت، تا چه زمانی میخواهی دردسر به من تحمیل کنی؟ من خود از دل سوختهام به جانم رسیدهام.
زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون
مانی تو درین سینه و من بنده نمانم
هوش مصنوعی: به همان شیوهای که تو در قلب من جا داری، هم اکنون هم در این قلب باقی خواهی ماند و من به حال خودم نخواهم ماند.
گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش »
ناچار چو رفتن به درش مینتوانم
هوش مصنوعی: میگویند که خسرو، تو به خاطر عشق او به خاک کویش افتادهای. حالا که نمیتوانی به در او بروی، چه باید کنی؟

امیرخسرو دهلوی