گنجور

شمارهٔ ۱۴۶۴

غم کُشی چند یار خویش کنم
گریه بر روزگار خویش کنم
با دل خویش درد خود گویم
مویه بر سوکوار خویش کنم
می رود چون ز خون دل رقمی
بر درت یادگار خویش کنم
مرغ دامیم کو رُخَت که دمی
ناله در نوبهار خویش کنم؟
دل نی و جان نی، پیش تو چه کنم؟
که تو را شرمسار خویش کنم
چون به جز غم کسی نه محرم ماست
غم خود غمگسار خویش کنم
یار باید به وقت خوردن غم
خسروِ خسته یار خویش کنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم کُشی چند یار خویش کنم
گریه بر روزگار خویش کنم
هوش مصنوعی: چرا بارها بر یارانم غم بیفزایم، در حالی که خودم با گریه بر سر روزگارم درگیر هستم؟
با دل خویش درد خود گویم
مویه بر سوکوار خویش کنم
هوش مصنوعی: با دل خود از دردهایم سخن می‌گویم و برای یاری خود به زاری می‌پردازم.
می رود چون ز خون دل رقمی
بر درت یادگار خویش کنم
هوش مصنوعی: می‌روم و از دل پر درد خود نشانی بر در تو باقی می‌گذارم.
مرغ دامیم کو رُخَت که دمی
ناله در نوبهار خویش کنم؟
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در قفس هستم، که آرزو دارم لحظه‌ای در بهار زندگی‌ام ناله‌ای سر دهم.
دل نی و جان نی، پیش تو چه کنم؟
که تو را شرمسار خویش کنم
هوش مصنوعی: من نه دل دارم و نه جان، حالا برای تو چه کار کنم؟ که بخواهم تو را از خودم شرمنده کنم.
چون به جز غم کسی نه محرم ماست
غم خود غمگسار خویش کنم
هوش مصنوعی: وقتی هیچ‌کس به جز غم به دل من نزدیک نیست، خودم باید غم خود را تسلی دهم.
یار باید به وقت خوردن غم
خسروِ خسته یار خویش کنم
هوش مصنوعی: دوست باید در زمان غم و ناراحتی به یاری خسته‌ام بیاید و مرا دلداری دهد.

حاشیه ها

1404/09/15 18:12
ابوالفضل رعیت پیشه

این غزل عالیه