گنجور

شمارهٔ ۱۴۳۷

نه بخت آن که به سوی تو جان خویش کنم
نه صبر آن که سکون در سرای خویش کنم
به گشت کوی تو تقصیر کرده باشم اگر
دو چشم خویش نثار دو پای خویش کنم
ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند
چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم
خوش آن زمان که دگر جا نبینی و شنوی
چو من به گریه خون ماجرای خویش کنم
رخت که گشت بلا دیده را، یکی بنمای
که دیده پیشکش این بلای خویش کنم
بمرد خسرو بر آستان و سلطان را
به دل نگشت که یاد گدای خویش کنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه بخت آن که به سوی تو جان خویش کنم
نه صبر آن که سکون در سرای خویش کنم
هوش مصنوعی: نه خوشبختی آن را دارم که برای تو جانم را فدای کنم، نه صبر آن را دارم که در خانه‌ی خود آرامش داشته باشم.
به گشت کوی تو تقصیر کرده باشم اگر
دو چشم خویش نثار دو پای خویش کنم
هوش مصنوعی: اگر در کوی تو خطایی انجام داده‌ام، حق دارم که چشم‌هایم را به پای تو فدای کنم.
ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند
چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم
هوش مصنوعی: از شدت عشق و غیرت به تو، جان و چشمانم به درد می‌آیند وقتی که بر درگاه تو بوسه می‌زنم و جایگاه خود را فراموش می‌کنم.
خوش آن زمان که دگر جا نبینی و شنوی
چو من به گریه خون ماجرای خویش کنم
هوش مصنوعی: زمانی خوش است که دیگر جایی را نبینی و نشنوی. من به خاطر داستان خودم به اندازه‌ای گریه می‌کنم که انگار خون می‌ریزم.
رخت که گشت بلا دیده را، یکی بنمای
که دیده پیشکش این بلای خویش کنم
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ام پر از درد و رنج شد، کسی را به من نشان بده که بتوانم این رنج و درد را به خاطر او بپذیرم و تقدیمش کنم.
بمرد خسرو بر آستان و سلطان را
به دل نگشت که یاد گدای خویش کنم
هوش مصنوعی: خسرو به درگاه سلطان رسید، اما در دل سلطان حتی خاطره‌ای از گدای خود ایجاد نشد.