شمارهٔ ۱۴۲۳
کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم
ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم
چه روز بود که پیچید نقش زلف تو بر من
که عمر رفت و خلاص از شب دراز ندارم
چنان به روز بد خود خوشم به دولت عشقت
که سوی روز نکوی کسان نیاز ندارم
بیار ساقی و در ده به ما صلای خرابی
که بیش ازین سر این عقل حیله ساز ندارم
مرا ز مسجد معذور دار، خواجه مؤذن
که من ز شاهد و می فرصت نماز ندارم
چو بت پرست دلم شد چنان که باز نیامد
به هر صفت که بود، گو «بباش » باز ندارم
چسان رود غم خسرو در پی کشتن
ز دیگری سخنی نیز دلنواز ندارم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم
ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم
هوش مصنوعی: اگر چه زیباییها و ناز و کرشمهات برای من دردسرساز است، باز هم از آن دل نمیکَنم، اما تحمل درد و رنج ناشی از این ناز و بازیگوشی را ندارم.
چه روز بود که پیچید نقش زلف تو بر من
که عمر رفت و خلاص از شب دراز ندارم
هوش مصنوعی: روزی بود که زیبایی و جاذبهی موهای تو همه چیز را بر من چیره کرد و اکنون عمرم سپری شده و از این شبهای طولانی و تاریک رهایی ندارم.
چنان به روز بد خود خوشم به دولت عشقت
که سوی روز نکوی کسان نیاز ندارم
هوش مصنوعی: من آنقدر از عشق تو خوشحالم که حتی به روزهای خوب دیگران نیازی ندارم، و همچنان روزهای بد زندگیام را با این عشق تحمل میکنم.
بیار ساقی و در ده به ما صلای خرابی
که بیش ازین سر این عقل حیله ساز ندارم
هوش مصنوعی: ساقی را بیاور و در اینجا نوید خراب شدن را به ما بده، زیرا بیشتر از این دیگر نمیتوانم به عقل فریبندهام اعتماد کنم.
مرا ز مسجد معذور دار، خواجه مؤذن
که من ز شاهد و می فرصت نماز ندارم
هوش مصنوعی: به من اجازه بده که از رفتن به مسجد معاف باشم، ای مؤذن، زیرا من به خاطر شراب و معشوق، زمان برای نماز ندارم.
چو بت پرست دلم شد چنان که باز نیامد
به هر صفت که بود، گو «بباش » باز ندارم
هوش مصنوعی: دل من به محبت او چنان گرفتار شده که دیگر نمیتوانم از این حال بازگردم. هر چه او باشد، حتی اگر بگوید "دست بکش"، من نمیتوانم از این عشق دست بردارم.
چسان رود غم خسرو در پی کشتن
ز دیگری سخنی نیز دلنواز ندارم
هوش مصنوعی: چگونه میتواند غم خسرو به دنبال کشتن دیگری برود؟ من هم سخنی دلنشین ندارم.

امیرخسرو دهلوی