شمارهٔ ۱۴۱۴
چون ناله بهر دیدنت از ناز برکشم
خواهم که این دو دیده غماز برکشم
بانگ بلند خیزد از آتش، چو شد بلند
نالیدنم همانست، چو آواز برکشم
صبری نباشد، ار چه که هر دم ز خون دل
در خانه نقش آن بت ظنار بر کشم
بر یاد قامتت چو بگریم، عجب مدار
کز گل هزار سرو سرافراز برکشم
او در دل است و صبر بکردم، هزار بار
گر خویش را فرو برم و باز برکشم
رسوا شدم، ز خلق گرم دسترس بود
یک یک زبان سفله و غماز برکشم
دست عزیز گر بگشاید به کشتنم
خود تیغ آن سوار سرانداز برکشم
یاران بسوختند ز من، خسرو، آه گرم
تا چند پیش همدم و همراز برکشم!
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون ناله بهر دیدنت از ناز برکشم
خواهم که این دو دیده غماز برکشم
هوش مصنوعی: وقتی برای دیدن تو ناله میزنم، میخواهم که با این دو چشم، راز و نیازهایم را نشان دهم.
بانگ بلند خیزد از آتش، چو شد بلند
نالیدنم همانست، چو آواز برکشم
هوش مصنوعی: از آتش صدایی بلند برمیخیزد، و وقتی که آن صدا به اوج میرسد، من نیز ناله میکنم. وقتی که صدایی را بلند کنم، همان حس را منتقل میکنم.
صبری نباشد، ار چه که هر دم ز خون دل
در خانه نقش آن بت ظنار بر کشم
هوش مصنوعی: هیچ صبری وجود ندارد، هر چند که هر لحظه از دل پرخونم نقشی از آن معشوق زیبا را بر دیوار خانهام میکشم.
بر یاد قامتت چو بگریم، عجب مدار
کز گل هزار سرو سرافراز برکشم
هوش مصنوعی: اگر به یاد زیبایی تو گریه کنم، تعجب نکن، چون من از میان هزاران سرو بلندقامت، فقط تو را انتخاب کردهام.
او در دل است و صبر بکردم، هزار بار
گر خویش را فرو برم و باز برکشم
هوش مصنوعی: او در دل من است و من صبر کردم، حتی اگر هزار بار خود را پنهان کنم و دوباره به یادش بیفتم.
رسوا شدم، ز خلق گرم دسترس بود
یک یک زبان سفله و غماز برکشم
هوش مصنوعی: من در بین مردم رسوا شدم، زیرا هر نفر به زبان خود من را مورد سرزنش و غیبت قرار داد.
دست عزیز گر بگشاید به کشتنم
خود تیغ آن سوار سرانداز برکشم
هوش مصنوعی: اگر دست محبوبم برای کشتن من باز شود، خودم تیغ سوار را از زمین برمیدارم.
یاران بسوختند ز من، خسرو، آه گرم
تا چند پیش همدم و همراز برکشم!
هوش مصنوعی: دوستانم برای من سوختند و در دل حرارت و درد دارند. تا کی باید با حسرت و اندوه زندگی کنم و از همصحبتی و رازگویی خود بگذرم؟

امیرخسرو دهلوی