گنجور

شمارهٔ ۱۳۸۳

دلبرا، در جان نشین، فی العین هم
ای ز تو شادی به جان، فی القلب هم
گریه خون بین و می کن پرسشی
چون نماند، اکنون مرا فی الجسم دم
چون کنم من خواب، دریا گشت چشم
تو به خنده گوئیم فی البحر نم
تا زهر دل برد غم خال رخت
بین همه جا غم، بمحوالخال غم
عمر خسرو در غم رویت گذشت
چند باشد دوریم، والصبر کم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلبرا، در جان نشین، فی العین هم
ای ز تو شادی به جان، فی القلب هم
هوش مصنوعی: ای معشوق، تو در جان من نشسته‌ای و در همین حال، شادی تو در دل من هم وجود دارد.
گریه خون بین و می کن پرسشی
چون نماند، اکنون مرا فی الجسم دم
هوش مصنوعی: به خاطر تحمل درد و رنجی که دارم، حالا جایی برای پرسش و پاسخ باقی نمانده است. من فقط می‌توانم از عمق احساساتم و خونریزی آلام سخن بگویم.
چون کنم من خواب، دریا گشت چشم
تو به خنده گوئیم فی البحر نم
هوش مصنوعی: وقتی که من خواب می‌روم، نگاه تو همچون دریا می‌شود و به‌خنده می‌گوید که ما در دریا هستیم.
تا زهر دل برد غم خال رخت
بین همه جا غم، بمحوالخال غم
هوش مصنوعی: غم ناشی از دل‌باختگی به زیبایی چهره‌ات، همه جا را پر کرده و باری که این غم به دوش من گذاشته، سنگین و طاقت‌فرساست.
عمر خسرو در غم رویت گذشت
چند باشد دوریم، والصبر کم
هوش مصنوعی: عمر خسرو در غم روی تو گذشت. حالا چند سال می‌گذرد که ما از هم دوریم و صبر ما هم کم شده است.