شمارهٔ ۱۳۸۲
توبه دیرینه را می بشکنم
ساقیا، در ده شراب روشنم
ساقیم، گر چون تو بت رویی بود
توبه چبود، مهر ایمان بشکنم
وقتی آید عاشق از مستی خویش
آنکه زان می مست میرد، آن منم
دامنم از گریه خون آلود چیست؟
من که با یوسف، به یک پیراهنم
پرسیم «کاندر چه حالی، بازگوی؟»
اینک از اقبال تو جان می کنم
هر نفس آهی کشم، وز روز بد
روزگار خویش را آتش زنم
زندگی و مردن من چون ز تست
تهمت جان چیست، باری بر تنم؟
بار عشقت بس پذیرم منتی
بار سر گر کم کنی از گردنم
گفت خسرو سوزشی دارد، از آنک
بلبل دامم، نه مرغ گلشنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
توبه دیرینه را می بشکنم
ساقیا، در ده شراب روشنم
هوش مصنوعی: ای ساقی، من عهد قدیمی خود را میشکنم و در میخانه، شراب روشنی را خواستارم.
ساقیم، گر چون تو بت رویی بود
توبه چبود، مهر ایمان بشکنم
هوش مصنوعی: من اگر در برابر تو، که اینقدر زیبا و دلربا هستی، به اشتباه بروم، توبهام چه فایدهای خواهد داشت؟ من ایمانم را زیر سؤال میبرم.
وقتی آید عاشق از مستی خویش
آنکه زان می مست میرد، آن منم
هوش مصنوعی: وقتی عاشق از حال و هوای خود بیرون میآید و به خود میآید، آن کسی که به خاطر عشق و شوق این مستی را تجربه کرده، خود من هستم.
دامنم از گریه خون آلود چیست؟
من که با یوسف، به یک پیراهنم
هوش مصنوعی: چرا باید از گریه و اندوه خود بگویم؟ من که با یوسف، تنها در یک پیراهن مشترک هستم.
پرسیم «کاندر چه حالی، بازگوی؟»
اینک از اقبال تو جان می کنم
هوش مصنوعی: میپرسیم که در چه وضعیتی هستی، لطفاً بگو. حالا من به خاطر تو جان میدهم.
هر نفس آهی کشم، وز روز بد
روزگار خویش را آتش زنم
هوش مصنوعی: هر لحظه که نفس میکشم، به خاطر روزهای سخت و تلخی که گذراندهام، احساس آتش بر وجودم میکنم.
زندگی و مردن من چون ز تست
تهمت جان چیست، باری بر تنم؟
هوش مصنوعی: زندگی و مرگ من از تو ناشی میشود. اگر به من نسبت اتهام میزنی، چه معنایی دارد که میگویی این بار سنگینی بر جسم من است؟
بار عشقت بس پذیرم منتی
بار سر گر کم کنی از گردنم
هوش مصنوعی: بار عشق تو را با تمام وجود تحمل میکنم، هرچند اگر بخواهی، میتوانی این سنگینی را از دوشم برداری.
گفت خسرو سوزشی دارد، از آنک
بلبل دامم، نه مرغ گلشنم
هوش مصنوعی: خسرو گفت که دلش از یک درد میسوزد، زیرا که او یک بلبل اسیر است و نه یک پرنده آزاد در گلستان.

امیرخسرو دهلوی