گنجور

شمارهٔ ۱۲۷

بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
دی رفت سوی باغ و ندانست غم ما
این نیز ندانست که بی ما نتوان رفت
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی، لیک
همره شو ای دوست که تنها نتوان رفت
کردیم رها جان و دل از بهر رخت، زانک
با غمزدگان سوی تماشا نتوان رفت
ماییم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و ازینجا نتوان رفت
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتن بتوان جان من، اما نتوان رفت
ای قافله، در بادیه ام پای فرو ماند
بگذر که در کعبه به این پا نتوان رفت
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
تا زیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
خسرو، پس ازین مذهب خورشید پرستی
مؤمن شده در قبله ترسا نتوان رفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
هوش مصنوعی: برای تماشا نمی‌توان بدون وجود معشوق زیبا و دلربا به بیرون رفت و بدون شکوه و زیبایی نمی‌توان به دشت و کوهستان رفت.
دی رفت سوی باغ و ندانست غم ما
این نیز ندانست که بی ما نتوان رفت
هوش مصنوعی: او به سمت باغ رفت و غم ما را ندانست. این نیز نشان می‌دهد که بدون ما نمی‌تواند به آنجا برود.
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی، لیک
همره شو ای دوست که تنها نتوان رفت
هوش مصنوعی: صحرا و چمن زیادی کنار من است، اما ای دوست، با من همراه شو، زیرا نمی‌توان به تنهایی سفر کرد.
کردیم رها جان و دل از بهر رخت، زانک
با غمزدگان سوی تماشا نتوان رفت
هوش مصنوعی: برای دیدن تو جان و دل را رها کردیم، چون که نمی‌توان به سوی تماشای غمگینان رفت.
ماییم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و ازینجا نتوان رفت
هوش مصنوعی: ما در کنار خانه‌ات هستیم و تا زمانی که در اینجا هستیم، کسی نمی‌تواند از این مکان برود و به آنجا بازنگردد.
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتن بتوان جان من، اما نتوان رفت
هوش مصنوعی: گفتم که از کویت بروم تا جانم را نجات دهم، اما گفت اگر بخواهی جانم را بگیر، اما نمی‌توانم بروم.
ای قافله، در بادیه ام پای فرو ماند
بگذر که در کعبه به این پا نتوان رفت
هوش مصنوعی: ای کاروان، من در این بیابان پایم گیر کرده است؛ بگذرید که با این پا نمی‌توان به کعبه رسید.
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
تا زیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که در کنار لب تو به مرگ بیفتم، زیرا در زندگی به عشق تو نمی‌توانم پیش از حضور مسیحا از این دنیا بروم.
خسرو، پس ازین مذهب خورشید پرستی
مؤمن شده در قبله ترسا نتوان رفت
هوش مصنوعی: خسرو که به مذهب پرستش خورشید اعتقاد داشت، حالا به یک مؤمن تبدیل شده و دیگر نمی‌تواند به سمت قبله مسیحیان برود.

حاشیه ها

1399/01/28 16:03
ع.ر.گوهر

با سلام این مصرع را تصحیح بفرمایید با تشکر:
این نیز ندانست که بی ما نتوان رفت