گنجور

شمارهٔ ۱۲۰

ای ز تو خورشید چرخ در مرض تف و تاب
از من تاریک روز، طلعت روشن متاب
چشمه خورشید را آب نباشد دگر
چون تو ز تف هوا خوی کنی، ای آفتاب
زلف تو کژ پیچ پیچ، هر سر موی کژت
کژ بنشیند، ولیک راست نگوید جواب
بسته زلف تو گشت روی دل من سیاه
گور من آباد کرد خانه چشمم خراب
چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی
کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب
من ز خیال لبت نیستم آگه ز خویش
مستی نقدم نگر نسیه چو بینی شراب
بر من و رسواییم، گر تو کنی خنده ای
بس بودم از لبت تا بود این فتح باب
جان به فدای رخی کش چو نظاره کنی
صبر نگیرد قرار، عمر نجوید شتاب
دست نشوید ز تو خسرو اگر چه ز عشق
از پی یا شستنت خون دل من شد آب

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز تو خورشید چرخ در مرض تف و تاب
از من تاریک روز، طلعت روشن متاب
هوش مصنوعی: ای خورشید که از تو نور و روشنی به چرخ می‌تابد، در حالی که من در بیماری و تنگدستی به سر می‌برم، رویدادهای تاریک روز بر من سایه افکنده است. لطفاً خودت را از من دور نکن و نگذار که این تاریکی بر من ادامه یابد.
چشمه خورشید را آب نباشد دگر
چون تو ز تف هوا خوی کنی، ای آفتاب
هوش مصنوعی: چشمه خورشید دیگر نمی‌تواند آب داشته باشد، زیرا تو با حرارت و زیبایی خود، همچون آفتابی، در دل‌ها تأثیر می‌گذاری.
زلف تو کژ پیچ پیچ، هر سر موی کژت
کژ بنشیند، ولیک راست نگوید جواب
هوش مصنوعی: زلف تو به صورت پیچ خورده و کج است، و هر رشته موی کج تو به شکل خودش قرار می‌گیرد، اما با این حال، راست نمی‌گوید و پاسخ صحیحی نمی‌دهد.
بسته زلف تو گشت روی دل من سیاه
گور من آباد کرد خانه چشمم خراب
هوش مصنوعی: زلف‌های تو چنان دل من را سیاه و غمگین کرده که گویی قبر من را آباد کرده و چشمانم را ویران ساخته است.
چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی
کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب
هوش مصنوعی: چند بار می‌توانم در خیال و تصور خود به خاطر لب‌های تو، طعم شیرین را تجربه کنم؟ چه لذتی دارد خوردن حلوا در خواب!
من ز خیال لبت نیستم آگه ز خویش
مستی نقدم نگر نسیه چو بینی شراب
هوش مصنوعی: من از خیال لب تو بی‌خبرم، اما از حالی که خودم دارم آگاه هستم. اکنون نگاهی به حال من بینداز، تماشا کن که چطور مست شده‌ام، گویی شرابی در دلم وجود دارد.
بر من و رسواییم، گر تو کنی خنده ای
بس بودم از لبت تا بود این فتح باب
هوش مصنوعی: اگر تو لبخندی به من بزنی، کافی است تا رسوایی و بدبختی‌ام را فراموش کنم و آغازی جدید برایم باشد.
جان به فدای رخی کش چو نظاره کنی
صبر نگیرد قرار، عمر نجوید شتاب
هوش مصنوعی: اگر تو به چهره‌ات نگاهی کنی، جانم فدای آن می‌شود. در چنین لحظه‌ای، صبر جایی برای خود نخواهد داشت و عمر هم بی‌قرار و بی‌سرعت می‌گذرد.
دست نشوید ز تو خسرو اگر چه ز عشق
از پی یا شستنت خون دل من شد آب
هوش مصنوعی: هرچند که خسرو از عشق تو به شستشو و پاک کردن دستش به من توجه نمی‌کند، اما شست‌وشوی تو باعث شده است که دل من به شدت متأثر و غمگین شود.