گنجور

شمارهٔ ۱۰۶۵

حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد
که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد
شود به فتوی خط تو خون حسن مباح
اگر به روی تو بر گل روایتی برسد
دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز
مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد
ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت
که از من و تو به هر کس حکایتی برسد
اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن
ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد
ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید
بود که شام غمت را نهایتی برسد
چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو
ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد
که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد
هوش مصنوعی: از این به بعد، سخن زیبای تو به قدری قوی و معتبر خواهد بود که هر جایی از آن، مشکلات و فتنه‌ای به وجود آید.
شود به فتوی خط تو خون حسن مباح
اگر به روی تو بر گل روایتی برسد
هوش مصنوعی: اگر خط تو را بخواهیم، پس خون حسن حلال می‌شود، چرا که اگر بر روی تو داستانی از گل روایت شود، جانم را فدای تو می‌کنم.
دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز
مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد
هوش مصنوعی: دل به من گفت که هیچ ستمگری دوباره باز نمی‌گردد مگر اینکه از سوی غیب، راهنمایی به او برسد.
ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت
که از من و تو به هر کس حکایتی برسد
هوش مصنوعی: از ترس اینکه صحبت‌هایی که بین ماست به دیگران منتقل شود، نمی‌توانم چیزی بگویم.
اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن
ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد
هوش مصنوعی: اگر نتوانم با تو از رازهایم سخن بگویم، تو اگر با لطف و محبت با من صحبت کنی، حتماً تاثیر خوبی خواهد داشت.
ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید
بود که شام غمت را نهایتی برسد
هوش مصنوعی: به دلیل ناله‌ها و غم‌های من، صبح روز قیامت در جهان روشن شد، زیرا شام اندوهت نهایتی خواهد داشت.
چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو
ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد
هوش مصنوعی: به آرامی و با لطافت، مانند غنچه‌ای که به صبح نزدیک می‌شود، باید به دوستی گوش بسپاری، زیرا نسیم محبت و لطفی از سوی دوست خواهد وزید.