گنجور

شمارهٔ ۱۰۵۸

از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد
برد خط و زلف او جان و دل عاشقان
زان رمقی مانده بود، سبزه به صحرا ببرد
در بن خاری بدم جای گرفته چو گل
باد هوایش مرا آمد و از جا ببرد
تا تو خرامان چو کبک دی به چمن در شدی
کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد
بوالعجبی بین کزو چشم تو با چون منی
دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد
خسرو بی سنگ را بود سکونی ز عمر
برگ فراقت بتاخت، جمله به یغما ببرد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد
هوش مصنوعی: لذتی که به طور طبیعی از زیبایی طبیعت می‌بریم، درست مانند تأثیر خوشنویسی و هنر است. این زیبایی می‌تواند روح ما را شاد کند و ما را به تماشا و تامل در دنیای اطرافمان ترغیب کند.
برد خط و زلف او جان و دل عاشقان
زان رمقی مانده بود، سبزه به صحرا ببرد
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق، جان و دل عاشقان را به شدت تحت تاثیر قرار داده و آن‌ها را به شدت متوجه خود کرده است، به طوری که حتی طبیعت و سبزه‌ها از شوق و حسرت به معشوق به صحرا رفته‌اند.
در بن خاری بدم جای گرفته چو گل
باد هوایش مرا آمد و از جا ببرد
هوش مصنوعی: من همچون گلی در دل خاری جا گرفته‌ام، اما ناگهان نسیم هوایش به سراغم آمد و مرا از مکانم بیرون برد.
تا تو خرامان چو کبک دی به چمن در شدی
کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد
هوش مصنوعی: زمانی که تو با زیبایی و ناز به چمن آمدی، کبک که نماد زیبایی و لطافت است، از باغ خارج شد و جانش را به دست باد سپرد.
بوالعجبی بین کزو چشم تو با چون منی
دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد
هوش مصنوعی: عجب است که چشمان تو چطور توانسته‌اند دل مرا به آرامش بیندازند و جانم را به صلح و سازش ببرند.
خسرو بی سنگ را بود سکونی ز عمر
برگ فراقت بتاخت، جمله به یغما ببرد
هوش مصنوعی: خسرو بی سنگ را با عمرش آرامشی نیست، برگ‌های جدایی همچون طوفانی به هر سو می‌برد و همه چیز را به یغما می‌برد.