گنجور

شمارهٔ ۱۰۴۵

دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد
لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد
آه که صبر چون کند این دل بی قرار من
کز پی تنگی اندرو صبر و قرار در نشد
دل که به هدیه دادمش کاین رخ زرد بنگرد
سکه قلب داشتم زر به عیار در نشد
جان بسپردمش که تا کشته خود شماردم
گر چه که کشتن رهی هم به شمار در نشد
تا که دهان تنگ تو با نفس نسیم زد
در سر غنچه بعد ازان باد بهار در نشد
دی به کرشمه می شدی گشت چمن بسان گل
شوخی گل که از حیا باز به خار در نشد
گشت غبار خنگ تو سرمه چشم و هیچ گه
سرمه بدان نمط درین دیده تار در نشد
من به غبار خواستم در روم و نبینمش
لیک ز بس ضعیفیم تن به غبار در نشد
بر دل من فرس مران، زانکه به خانه گدا
شاه اگر چه شد درون، لیک سوار در نشد
ناله خسرو از غمش رفت به گوش آسمان
هیچ گهی به گوشت این ناله زار در نشد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد
لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد
هوش مصنوعی: من از کار پرداختم و دست به یاری کسی نرسید. بسیار درخواستش کردم، اما هیچ نتیجه‌ای نگرفتم.
آه که صبر چون کند این دل بی قرار من
کز پی تنگی اندرو صبر و قرار در نشد
هوش مصنوعی: عجب است که دل بی‌قرار من چگونه می‌تواند این همه صبر کند، در حالی که این دل به خاطر تنگ‌نایی که دارد، آرامش و راحتی را نمی‌یابد.
دل که به هدیه دادمش کاین رخ زرد بنگرد
سکه قلب داشتم زر به عیار در نشد
هوش مصنوعی: وقتی دل را به کسی تقدیم کردم و دیدم که با چهره‌ای پژمرده به من نگاه می‌کند، متوجه شدم که قلبم، که ارزشمند و طلایی بود، به درستی شناخته نشده است.
جان بسپردمش که تا کشته خود شماردم
گر چه که کشتن رهی هم به شمار در نشد
هوش مصنوعی: من جانم را فدای عشقش کرده‌ام تا جایی که خود را نیز قربانی او بدانم، هرچند که در این مسیر، کشته شدنم به شمار نیامده است.
تا که دهان تنگ تو با نفس نسیم زد
در سر غنچه بعد ازان باد بهار در نشد
هوش مصنوعی: وقتی که هوای خنک بهار در گلبرگ‌های تنگ و بسته تو نفوذ کرد، بعد از آن دیگر باد بهاری نمی‌تواند به درون گل بیاید.
دی به کرشمه می شدی گشت چمن بسان گل
شوخی گل که از حیا باز به خار در نشد
هوش مصنوعی: در گذشته، با ناز و کرشمه‌ی خود، چمن به زیبایی گل‌ها می‌نمودی. اما همچنان که گل‌ها از عفت و حیا به خار‌ها نزدیک نمی‌شوند، تو نیز باید به این نکته توجه کنی.
گشت غبار خنگ تو سرمه چشم و هیچ گه
سرمه بدان نمط درین دیده تار در نشد
هوش مصنوعی: غبار و گرد و غباری که تو ایجاد کرده‌ای، مثل سرمه‌ای است که به چشم می‌زنند، اما هیچ وقت آن سرمه به این صورت در این چشم تار نخواهد شد.
من به غبار خواستم در روم و نبینمش
لیک ز بس ضعیفیم تن به غبار در نشد
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که در روم غبار بیفتم و آن را نبینم، اما از آنجا که بسیار ضعیف هستم، نتوانستم خود را به غبار بسپارم.
بر دل من فرس مران، زانکه به خانه گدا
شاه اگر چه شد درون، لیک سوار در نشد
هوش مصنوعی: بر دل من سختی و غم را نران، چون اگرچه گدا در خانه شاه وارد شده است، اما سوار (آزادی) به درون آن راه نیافت.
ناله خسرو از غمش رفت به گوش آسمان
هیچ گهی به گوشت این ناله زار در نشد
هوش مصنوعی: خسرو از درد و غمش ناله سر داد و صدایش به آسمان رسید، اما هیچ زمانی آسمان این ناله‌ی زار را نشنید.