گنجور

شمارهٔ ۱۰۱۱

تو رفته ای و ز تو نامه ای به من نرسد
چگونه قصه دردم به مرد و زن نرسد؟
دلم که می پرد اندر هوای تو مرغی ست
که از وطن برود، باز در وطن نرسد
مرا کشی و نپوشی به عیب من دامن
شهید را چه تفاوت، اگر کفن نرسد
گرفت گریه من دامن تو، مسکین چشم
اگر ز یوسف ما بوی پیرهن نرسد
چنان همی رود اشکم که گر گشایی تیر
به چشم من رسد، اما به اشک من نرسد
بماند در شکن گیسوی تو دل، هشدار
که آتش دل خسرو بدان شکن نرسد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو رفته ای و ز تو نامه ای به من نرسد
چگونه قصه دردم به مرد و زن نرسد؟
هوش مصنوعی: تو رفته‌ای و از تو هیچ خبری به من نمی‌رسد، چطور می‌توانم دردهایم را با دیگران در میان بگذارم؟
دلم که می پرد اندر هوای تو مرغی ست
که از وطن برود، باز در وطن نرسد
هوش مصنوعی: دل من مانند پرنده‌ای است که در آرزوی تو پرواز می‌کند، اما نه تنها از وطنش دور می‌شود، بلکه نمی‌تواند به وطنش نیز بازگردد.
مرا کشی و نپوشی به عیب من دامن
شهید را چه تفاوت، اگر کفن نرسد
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بکشی و از عیب‌های من چشم‌پوشی کنی، برای شهید چه فرقی دارد که اگر کفن به او نرسد؟
گرفت گریه من دامن تو، مسکین چشم
اگر ز یوسف ما بوی پیرهن نرسد
هوش مصنوعی: اگر اشک من دامن تو را بگیرد، به حال من بیچاره باید گریه کنم، چون اگر عطر پیراهن یوسف ما به تو نرسد، چشم من نمی‌تواند آرام بگیرد.
چنان همی رود اشکم که گر گشایی تیر
به چشم من رسد، اما به اشک من نرسد
هوش مصنوعی: چنان اشک من به راه خود ادامه می‌دهد که اگر تیر به چشم من بیفتد، باز هم به اشک من نخواهد رسید.
بماند در شکن گیسوی تو دل، هشدار
که آتش دل خسرو بدان شکن نرسد
هوش مصنوعی: دل من در گیسوی تو گرفتار مانده است، و توجه کن که آتش عشق خسرو هرگز به آنجا نمی‌رسد.